بنام خدا
مبحث بیدل خوانی پیشین ما به دلیل اینکه یکی از دوستان عزیز به یکباره هشت مطلب در صفحه ی اول قرار داددند بیش از چند ساعت دوام نداشت به همین سبب مسائلی هم که دوستان طرح کردند کال ماند با عذر خواهی از محضر این عزیزان در این پست ضمن درج نظرات، جمیع دوستان را دعوت می کنم تا با حضور موثرشان این بحث را به ثمر بنشانند
شـب کـه تـوفـان جوشی چشم ترم آمد به یاد فــکــر دل کــردم بــلــای دیــگــرم آمــد بـه یـاد
بــا کـدامـیـن آبـرو خـاک درش خـواهـی شـدن داغ شــو ای جــبــهــه دامـان تـرم آمـد بـه یـاد
نـقـش پـایی کرد گل بیتابی ام در خون نشاند پـهـلـویـی بـر خـاک دیـدم بـسـتـرم آمـد بـه یاد
ذره را دیــدم پــرافــشــان هــوای نــیــســتــی نــقــطــهای از انــتــخــاب دفــتــرم آمـد بـه یـاد
سـجـده مـنـظـورکـیام؟ نـقـش جبینم جوش زد خـاک جـولـان کـه خـواهـم شد سرم آمد به یاد
در گـریـبـان غـوطه خوردم رستم از آشوب دهر کـشـتـیام مـیبـرد تـوفـان لـنـگـرم آمـد به یاد
پـیتـو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم سـوخـتـم بـرخـویـش تـا ، خـاکـسـترم آمد به یاد
تا سحر بیپردهگردد شبنم از خود رفته است الــوداع ای هــمـنـشـیـنـان دلـبـرم آمـد بـه یـاد
جــراتــم از خــجـلـت بـیـدسـتـگـاهـی داغ کـرد نــالــه شــد پــرواز تــا عــجــز پـرم آمـد بـه یـاد
حــســرت تــوفــان بــهــار عــالــم مــخـمـوریـم هــرقــدرگــردیــد رنــگــم ســاغـرم آمـد بـه یـاد
ای فـرامـوشـی کـجـایـی تـا بـه فـریادم رسی بــــاز احــــوال دل غـــمپـــرورم آمـــد بـــه یـــاد
بـیـدل اظـهـار کـمـالـم مـحـو نقصان بوده است تـا شـکـسـت آیـیـنـه، عرض جوهرم آمد به یاد
شب که طوفان جوشی چشم ترم آمد به یاد
فکر دل کردم بـــــلای دیگرم آمـــد به یاد
حضرت بیدل دردش را وابسته به دغدغه های ظاهراز یک سو و دردهای باطن از سوی دیگر می داند از این روست که می فرماید : شامگاه که در حسرت دیدارمحبوب سیلاب اشک دیده ی حسرت بارم(چشم ظاهرم) به یاد آمد از سوی دیگر به یاد دل اندوه بارم(چشم باطنم) افتاد م و غمی دیگر بر غمهایم افزوده شد
با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن
داغ شــو ای جبهه دامـــان ترم آمد به یاد
(جبهه به معنای پیشانی ست) حضرت بیدل در این بیت به خود نهیب می زند که با این تر دامنی (گنه کاری) چگونه میخواهی سر بر آستان او بسایی.... ای پیشانی از این کار شرم کن(داغ شو) ...(آدمی وقتی شرم می کند و خجلت زده می گردد پیشانیش داغ می شود و عرق شرم از جبینش سرازیر می گردد )
نقش پایی کرد گل بیتابی ام در خون نشاند
پهــــلویی بر خاک دیدم بسترم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند در راه وصال و یکی شدن با محبوب دچار رنج و مصیبتهای فراوان شدم چنانکه آبله هایی که حاصل تلاش و تکاپوی مداوم پاهای من بود کم کم به خون نشستند از آن پس هرچه می بینم برای من تداعی گر سختی ها ست
معنی روان بیت به این صورت است: آبله ای حاصل شد(نقش پایی کرد گل) که در اثر بیتابی من این آبله ها خونین شدند و مرا در خون نشاندند از این پس هر کنار وآرامشی(پهلویی) برای من تداعی گر همان نشستگاه خونین (بسترم) است
و یا شاید هم منظور حضرتش از پهلو ...تن دریده و خون آلوده ای بوده است که با افتادن بر خاک و خون آلود کردن بستر مصیبتهایی را که بر شاعر رفته است برایش تداعی کرده است
ذره را دیدم پر افشان هوای نیسـتی
نقطه ای از انتخاب دفترم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند : به ذره ای ناچیز که در تکاپوی نیستی و فنا شدن بود نظر افکندم و این ذره را با نقطه ای ناچیز از دفتر خویش(وجود خویش) مقایسه کردم.... به سیاق ابیات قبل و شرمندگی ای که شاعر از جهت عدم رسیدن به محبوب دچار ش است در این بیت نیز شاعر بعد از اینکه تلاش ذره را برای نیستی و فنا شدن می بیند به یاد نقطه ی کوچکی از وجود خودش می افتد که نمی تواند چون آن ذره به نیستی برسد
حضرت بیدل در این بیت بدنبال یک نتیجه است : وقتی یک ذره ی من نتوانسته است به نیستی و فنا فالله ای برسد چگونه تمامی وجود من به این خواسته برسد و ذره ذره ی من جقدر پر افشانیها باید بکند تا به نیستی و فنا ی محبوب نائل شود
سجده منظور کی ام ؟... نقش جبینم جوش زد
خاک جولان که خواهم شد سرم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند این نقشی که بر پیشانی عاشقان در گاه محبوب است است درحقیقت پاسخی است به حیرانی آنها ...عاشق حیران و شیدا که هنوز به چشمه ی حقیقت نپیوسته است از خویش می پرسد که منظور و خواستگاه سجده ی من کیست؟... در پی آنست که پیشانی به غلیان و جوشش در می آید و با برون آمدن تاولهایی از آن (نقش مهر بر پیشانی) در برابر این سوال عکس العمل از خود نشان می دهد در مصرع بعد حضرت بیدل می فرمایند عاشق در ادامه حیرانیش می پرسد که در این درگاهی که سر ارادت و فنا بر خاک سابیده ایم جولانگاه و محل تاخت و تاز چه کسی خواهیم بود ....در مصراع دوم
خوانش در حقیقت بدین صورت است :
خاک جولان که خواهم شد سرم آمد به یاد:سر به سجده رفته ام به یادم آمد و بدنبال آن به این فکر فرو رفتم که این سر جولانگاه چه کسی خواهد شد
در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهــــر
کشـــــتی ام میبرد طـــــوفان ، لنگرم امد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند : سر در گریبان خویش فرو بردم و از قیل و قال عالم ظاهر به عالم باطن پناه آوردم همانجا بود که با شناخت ارزشهای درونی خویش از آشوبهای بیرونرهایی جستم ...در عالم درون راهبر و ناخدا ی آدمی جنون و شیدایی ست و بر خلاف دنیای ظاهر همین شیداییها و نا آرامیهای درون عاشق است که مایه ی شناخت محبوب و در نهایت راهبر و مایه ی نجات او می گردد
بی تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم
سوختم بر خویش تا ، خاکسترم امد به یاد
نحوه خوانش مصرع دوم این بیت در درک معنی که در کل بیت نهفته است اهمییت دارد حضرت بیدل می فرمایند:
سوختم بر خویش تا ،.خاکسترم امد به یاد
تا سوختم....خاکسترم امد به یاد
مدعا در مصراع نخست:
بی تو در نیستی هم ننگ هستی می کشم
مثل در مصراع دوم:
هر وقت که به امبد نیستی می سوزم در نهایت بازگرفتار خاکستر (هستی) خودم می شوم
در شرحی که آقای محمد کاظم کاظمی بر این بیت آورده است کاما یی را که بنده بعد از(( تا)) قرار داده ام ایشان بعد از ((خویش)) قرار داد ه اند که این مسئله خوانش صحیح مصرع را به هم ریخته و اسلوب مدعا مثلی این بیت را نیز تحت تاثیر قرار می دهد با این خوانش برداشت آقای کاظمی از این بیت این بوده است((من بدون تو به واقع در عدم بودم و این هستی ظاهری ننگی بیش نبود. این ننگ سوختن و خاکستر شدن را ضروری می کند))
ایشان بدین صورت بیت را آرایه بندی کرده اتد:
بی تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم
سوختم بر خویش ، تا خاکسترم امد به یاد
در نظر داشته باشید که با قرار گرفتن کاما بعد از (خویش) دیگر کلمه ی (تا ) معنی هر وقت و هر زمان نمی دهد بلکه معنی در نتیجه وسر انجام می دهد که کلیت اسلوب یه این شکل به هم می ریزد
حضرت بیدل فقدان محبوب را ناشی از تعلقات آدمی به هستی می داند ..از این روست که می فرمایند : ای خدا بدون تو فنا شدن و نیستی ما را ه به جایی نمی برد و اگر هم فنا شویم باز ننگ تعلق و هستی با ما خواهد بود
حضرت بیدل در مصراع دوم می فرمایند :بدون وجود اقدس تو ای خدا هر گاه تمامی هستی خود را به باد دادم وسوختم و باز همان خاکستر نیستی ام اسباب تعلقم شد
تا سحر بی پرده گردد شبنم از خود رفته است
الوداع ای همنشینان دلبرم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند که ظهور محبوب باعث فنا و نیستی سالک در او می شود..همچون شبنمی که با عیان شدن بارقه های صبح تبخیر می شود و در حقیقت وجودش با صبح یکی می گردد
جراتم از خجلت بی دستگاهی داغ کرد
ناله شد پرواز تا عجز پرم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند با اسباب ظاهر نمی توان به تعالی رسید تکا پو و ابراز وجود در عالم ظاهر به خاطر عدم وجود فضای مناسب در نهایت به شرمساری منجر می شود .. عجز و خاکساری بر آستان محبوب است که در نهایت به تعالی می انجامد... زمانی ناله (که در ظاهر نشا نه ی عجز است) باعث پرواز و رسیدن به محبوب می شود که آدمی به ناتوانی پر(اسباب تعلق دنیوی) که خاصیت ظاهریش پرواز است پی می برد و با خاکسارشدن و سر نهادن بر آستان محبوب و تضرع به در گاه او از او یاری می طلبد
آقای محمد کاظم کاظمی در این باب می فر مایند مصراع دوم را به دو گونه می توان دریافت کرL(ناله تبدیل به پرواز شد)) و (( پرواز تبدیل به ناله شد)) ایشان در ادامه می فرمایند به گمان من هر چند ساختار جمله به شکل اول نزدیک است به قرینه ی معنایی باید شکل دوم را ترجیح داد....
در حالیکه به زعم بنده اگر بخواهیم به قرینه معنایی استناد کنیم همان تعبیر اول صحیح تر است ناله در مصراع دوم تبدیل به بال پرواز می شود تا بی دستگاهی را برای جرات پرواز جبران کند
حســــرت طوفان بهار عالم مخموریم
هر قدر گردید رنگم ساغرم امد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند در هوای یار هنوز به آرامش نرسیده ام و هنوز در ابتدای راه قرار دارم...بهار فصل اول از فصول است عاشق می خواهد با نوشیدن باده عشق آهسته آهسته چون فصول سال رنگ عوض کند و از خماری به مستی کامل در آید ولی افسوس می خورد که هنوز در خانه اول(بهار) مانده است و هر چه رنگ عوض می کند و تغییر چهره می دهد باز سیراب نمی شود و به مستی کامل دست نمی یابد از این رو باز طلب ساغری دیگر می کند
بیدل اظهار کمالم محو نقصان بوده است
تا شکست آیینه عرض جوهرم امد به یاد
آینه صورت تکامل یافته ای برای اظهاردنیای تعین است و جوهر که ار مایه های اصلی آیینه است در شعر بیدل اغلب شکل تکامل نیافته ی آیینه و نشانگر نقصان است در این بیت حضرت بیدل با تلنگری برخود می فرمایند:عدم ظهور کمالات آدمی به دلیل وجود نواقص اوست و پی بردن به این نواقص مستلزم اینست که آدم ابتدا خودش را بشکند همچون آیینه ای که چون بشکند جوهر و نقص درونیش آشکار می شود
=================
===================
آقای سیاوش پور افشار:
سلام گرامی شاعر
شرح زحمتمند شما بر این غزل بیدل قابل قدردانی است
جسارتا در بعضی از ابیات احساس می کنم علاوه بر معانی جامع شما از هر جهت نوع دیگری می توان برداشت کرد با کسب اجازه که در زیر می آورم:
نـقـش پـایی کرد گل بیتابی ام در خون نشاند پـهـلـویـی بـر خـاک دیـدم بـسـتـرم آمـد بـه یاد
به نظر حقیر اشاره به دنیایی دارد که از دید شاعر که می فهمد تمام شدنی است و میفمهمد که رسیدن به امال همراه با مایه گذاشتن وجود و آزار است(در خون نشستن بیتابی) و هنگام کندن گور که انسانها را از پهلو در گور می نهند و یاد بستر خود که همانا گور است می افتد)
ذره را دیــدم پــرافــشــان هــوای نــیــســتــی نــقــطــهای از انــتــخــاب دفــتــرم آمـد بـه یـاد
توضیح شما در مورد این بیت عالی است
حقیر احساس می کند که شاعر وقتی ذره ای را می بیند که به دنبال نیستی در معشوق خود(خورشید) فنا می شود عاقبت خویش را نیز اینگونه می بیند چرا که کسی که جایی از دفترش را انتخاب می کند آن نقطه کاملترین و به اصطلاح شاه شعر دفترش است یعنی شاعر اصل خود و شاه بیت وجود خود را فنا شدن در یار می بیند
در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهــــر کشـــــتی ام میبرد طـــــوفان ، لنگرم امد به یاد
اشارت به این دارد که وقتی به درون خود رجوع کردم دیدم که عالم آشوبی در بیرون خود داشتم و از آن رها کردم خود را و وقتی به سوی دنیای لایتناهی محبوب(دریا) رفتم دیدم چه یندهایی(لنگر )در این دنیا مرا بسته بود که نمd گذاشت تا به آن دریا رهسپار شوم
جسارت مرا شاعر عزیز ببخشید باقی ابیات هم از نظر معنا عالی پردازش کرده اید، تمام شرحهای شما را می خوانم , و فیض می برم
بر دوام باشید
==============
درود آقای پور افشار عزیزتوضیحات شما قابل تامل و عمیقند به هرحال مناظر شعر حضرت بیدل متنوعند و هر کس می تواند به فراخور دیدش به این مناظر نظر بیفکند...سلامت و سرزنده باشید
=============
آقای مصطفی پور کریمی:
سلام جناب استاد کرمی عزیز
از این که باب بیدل خوانی را دوباره باز کرده اید سپاسگزارم.شرحتان بسیار دقیق و عارفانه است.
من فقط سه مورد را ذکر می کنم و از اساتید بزرگوار استمداد می طلبم.
1- نقش پایی کرد گل بیتابی ام در خون نشاند
ممکن است " گر " باشد و نه " کرد "یعنی:نقش پایی گر، گل بیتابی ام در خون نشاند
2-در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهــــر
کشـــــتی ام میبرد طـــــوفان ، لنگرم امد به یاد
چون سالک در سجده به موت می رسد منظور از" کشتی"جان است که از آشوب دهر آزاد شده و
با طوفان عشق و طلب به سوی معشوق می رود و پس از به خود آمدن ،به یاد وجود جسمانی اش می افتد که تا رسیدن موت حقیقی چون "لنگر" او را نگه داشته است.
3-بی تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم
سوختم بر خویش تا ، خاکسترم امد به یاد
من هم معتقد به خوانش استاد کاظمی هستم و با توجه به اینکه نفرموده سوختم "در " خویش به گمانم شرح اینگونه می شود : تا به یاد خاکسترم (ننگ هستی داشتن در عدم) می افتم به حال خودم می سوزم. ......والله اعلم
رضا کرمی:
درود آقای پور کریمی عزیز....توضیحات مبسوط و دقیق شما را خواندم قضاوت نهایی را بر عهده ی دوستان می گذارم فقط در رابطه با بحث سومتان عرض کنم در این مورد باید به رابطه مدعا مثلی موجود در بیت بسیار دقت کرد....در مراع اول بحث از این ست که در فقدان دوست انسان در نیستی هم در بند تعلقات هستی است مصراع دوم دقیقا مثلی برای این موضوع است حضرت بیدل در مصراع دوم می فرمایند تا سوختم...هر زمان که سوختم.. در نهایت باز گرفتار خاکستر شدم یعنی بدون محبوب از سوختن هم نتوانستم به فنا شدن برسم و دست از تعلقات هستی بشویم..
رضا کرمی:
در رابطه با بیت:
بیدل اظهار کمالم محو نقصان بوده است
تا شکست آیینه عرض جوهرم امد به یاد
یکی از عزیزان شرحی خصوصی برای من ارسال کرد....لازم است برای تکمیل عرایضم در رابطه با بیت فوق توضیحات زیر را اضافه کنم:
واضح است که وقتی آینه می شکند دیگر نمی تواند محلی برای عرضه ی کمالات باشد حضرت بیدل می فرمایند با شکست آینه جوهر او که همان نقصان است ظاهر می شود(استحضار دارید که جوهر در آیینه به تنهایی نمی تواند محل اظهار باشد و به تنهایی ناقص و الکن می باشد) حضرت بیدل برای مدعای موجود در بیت نخست آیینه ای را مثال زده است که اظهار کمالاتش وابسته به اجزایی ست که خود به تنهایی ناقصند به همین خاطر است که در مصراع اول می فرمایند اظهار کمال خود موقوف و مرهون نقصان است او با دیدن آیینه ی شکسته ای که جوهرش دچارنقصان است به پایه های متزلزل کمالات انسانی اشاره می کند.
جوهر به معنای اصل و بن مایه ی آیینه است و لی در اینجا اشاره ی حضرت بیدل به حقیقت آیینه است آیینه ای که با تکه تکه شدن (جوهرش) یا همان نقیصه اش هویدا می شود...در حقیقت حضرت بیدل می فرمایند اگر هم اظهار کمالی برای انسان وجود دارد این اظهار کمال خودش بر پایه های نقصان چیده شده است نقصانی که با شکسته شدن انسان و پی بردن به کنه او (جوهرش ) می توان به ان پی برد....الغرض
تعینات آینه موقوف اجزای ناقص آنست است ... این نواقص با شکست آینه هویدا می شوند