درود بر یاران !
در گرماگرم جنگ تحمیلی زمانی که فوج فوج شقایقهای نورسته بر دوش هم میهنان خوبمان تشییع می شدند ومن نوجوانی شانزده یا هفده ساله بودم، دختری سوئیسی به نام کاترین برایم نامه ای فرستاد (به زبان فرانسه) که خیلی کوتاه و سلیس بود...
اصل و ترجمه اش همراه با پاسخ اینجانب را ملاحظه بفرمایید :
Chèz nous Le çiel ést bleu
Chez toi aussi ?
Chèz nous Les oiseaux volent
Chez toi aussi ?
Et puis IL y a un soleil qui rechauffes nos coeurs!
Et quand nos coeurs sont chauds, on pense a toi et on t'ecrit...
ترجمه:
در خانه ی ما آسمان آبی ست
در خانه ی تو هم؟
در خانه ی ما پرندگان پرواز می کنند,
در خانه ی تو هم؟
و آنگاه خورشیدی ست که دلهای ما را گرم می کند,
و زمانی که دلهای ما گرم است، کسی به تو می اندیشد و کسی برای تو
می نویسد...
پاسخ اینجانب :
Chez toi Le çiel ést bleu
Chez moi IL n'èst pas bleu
IL èst très rouge!
Chez toi Les oiseaux volent
Chez moi l'homme s'envole!
Chez toi Le Soleil rechauffes vos coeurs
Chez moi la lune illumine nos çerveaux
Pense a moi ! Je t'ecris aussi bien que toi
Je pense a toi !
"je pense donc je suis" *
ترجمه:
در خانه ی تو آسمان آبی ست.
در خانه ی من آبی نیست,
که بسیار سرخ است!
در خانه ی توپرندگان پرواز می کنند.
در خانه ی من انسان به پرواز در می آید!
در خانه ی تو خورشید، دلهایتان را گرم می کند,
در خانه ی من ماه، مغزهایمان را روشن می نماید,
به من بیاندیش! من هم به خوبیِ تو برایت می نویسم,
وبه تو می اندیشم!
"من می اندیشم، پس من هستم" *
* این جمله ی آخر از " René Descartes * "رنه دکارت" است.