ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



ره یافتی بر غزلی دیگر از حضرت ابوالمعانی بیدل دهلوی


سلام بر یاران حلقه ی بیدل خوانی



پیش از این قرار بود دوبیت نسبتا سخت از این غزل به شرح گذاشته شود ولی در هم تنیدگی سایر ابیات از یک سو و ظرائفی که در تک تک ابیات نهفته است از سوی دیگر  مرا ترغیب نمود در حد بضاعت به خوانش کل غزل بپردازم در این میان نظر وره یافتهای عزیزان در رفع کاستی هایی که احتمالا در این شرح  گریبانگیر این حقیر شده  بسیار موثر خواهد بود. 



ســری‌نــبــودبــه وحــشـت‌زبـزم‌جـسـتـن‌مـارا          فـشـار تـنـگـی دلـهـا شـکـسـت دامـن مـا را

چـواشـک بی سر و پایی جنون شوق‌که‌دارد          زکـــف نـــداد دویـــدن عـــنـــان دیـــدن مــا را

رســیــده‌ایــم ز هــر دم زدن بـه عـالـم دیـگـر          ســراغ ازنــفــس مــاکــنــیــد مـسـکـن مـا را

ســیــاه روزی شــمــع آشــکــار شـد زتـأمـل          بـه‌پـیـش‌پـا چـه بـلایی‌ست طبع روشن ما را

کــجـا رویـم‌کـه بـیـداد دل رسـد بـه شـنـیـدن          بـه سـرمـه داد نـگـاهـش غـبـار شـیـون ما را

نـگـه‌چـو جـوهـر آیـینه سوخت ریشه‌به‌مژگان          ز شــرم حــســن‌کـه دادنـد آب‌گـلـشـن مـا را

فـلـک چوسبحه درین خشکسال قحط مروت          بــه پــای ریـشـه دوانـیـد تـخـم خـرمـن مـا را

نفس به قید دل افسرده همچو موج به‌گوهر          هـمـیـن یـک آبـلـه اسـتادگی‌ست رفتن ما را

عــروج نــازگــلــی بــود از بــهــار ضــعــیـفـی          بـــه پـــا فــتــاد ســرمــا ز پــا فــتــادن مــا را

جــز انــفــعــال نــدارد هــلــاک مــور تـلـافـی          دیـت هـمـیـن فرق جبهه‌ای‌ست‌کشتن ما را

زشـرم وسـوسـه دادیـم عـرض شـهرت بیدل          کـه فـکـرمـا نـکـنـد تـیـره‌، طـبـع روشـن مـا را



ســری‌نــبــودبــه وحــشـت‌زبـزم‌جـسـتـن‌مـارا 



فـشـار تـنـگـی دلـهـا شـکـسـت دامـن مـا را



شکسته دامنی:



این ترکیب در دیوان غزلیات حضرت بیدل یک بسامد است و دراغلب اشعار آن حضرت با واژه ی وحشت  قرین شده است حضرت بیدل تا زمانی که طرف دامن دست نخورده و بی چین و شکن است اوضاع را آرام  و امن می داند و آنگاه که وحشت مستولی می شود و خیال جستن در آوردگاه هراس به میان می آید دامن راشکسته و پریشان تصویر می کند از باب بصری دامن موضعی از جامه است که به آسانی دچار لرزش می شود حضرت بیدل از این موضوع استفاده کرده و لرزش آن را تعبیر به هراس وعدم آرامش می کند. همچنین ادمی که دچار وحشت شده و پا به فرار می گذارد دامنش  از بین همه ی اسباب تعلقش بیشتر دچار نآرامی می شود و بی قراریش به چشم می آید



با این دیدگاه به مثالهای زیادی در دیوان غزلیات حضرت بیدل می شود آشاره کرد



تـا زنـدگی‌ست عمر اقامت نصیب نیست          وحـشـت شـکـسـتـه دامن صبح دمیده را



حضرت بیدل عدم قرار و دوام صبح را که از آن به شکسته دامنی یاد کرده است ناشی از هراس او در موضعش می داند همچنین تسری این موضوع به زندگی که که در آن به سبب وحشت و هراس آدمی سکون و دوام عمر میسر نیست



بسکه سر تا پای من وحشت کمین بیخودیست          نــیــســت بــی آواز پــای دل شــکـسـت دامـنـم



حضرت بیدل در این بیت نیز بیقراری وشکست دامنی ای را که توام با ناله ی پا ی دل شده است  ناشی از هراسی میداند که سرتا سر وجودش را گرفته است



بـشـکـسـتـه‌ایـم دامـن وحـشت چوگردباد            دســتــی بــلــنــدکـرد زچـیـن آسـتـیـن مـا



حضرت بیدل در این بیت نیز  بیقراری و گریز گردباد را به شکسته دامنی اش تعبیر کرده است و در ادامه گردبادرا به دستی شبیه می کند که در حقیقت همان چین  حاصل شده از دامان شکسته و در هم رفته است



و مثالهایی دیگر از این دست:



طـاقـت رمـیـد بـسـکـه به‌وحشت قدم زدیم          بـیـد‌ل شـکـسـت دامـن مـا تـا کـمـر کشید



نـشـئـهٔ آب و گـل و شـوخـی بـنـای وحـشتیم          دامـنـی ‌گـر بـشـکـنـی تـعمیر ما خواهد شدن



کـس وحـشـتـت از اسـبـاب تـعـلـق نپسندید          دامـن نـشـکـسـتـن چقدر چین جبین داشت



آســودگــی ‌چــو آب‌ گــهــر تــهــمـت مـن اسـت          دارد ز مـــوج دامـــن رنـــگـــم شـــکـــن هـــنـــوز



وحشتی‌ دارم درین‌ گلشن‌ که چون اوراق‌ گل          رنــگ اگـر درگـردش‌آرم طـرف دامـان بـشـکـنـد



بـیـخـودان مـحـمـل‌کـش‌گـرد دو عـالـم وحـشتند          گــر شـکـسـت دامـنـت بـارسـت بـر رنـگـم‌گـذار



البته ذکر این نکته ضروریست هز چند این ترکیب در دواوین بزرگان ادب فارسی کمتر به کار رفته است اما ترکیب((دامن از دست رفتن)): كنايه از اختيار از دست دادن، از خود بي خود شدن....که معنایی نزدیک به همین ترکیب دارد در شعر بزرگان ادب فارسی بسیار به کار رفته است تفاوت این ترکیب با تر کیب (دامن شکستن) درا ین است که دامن از دست رفتن ممکن ست ناشی از عوامل زیادی باشد  ولی در ارتباط با شکسته دامنی حضرت بیدل در اغلب موارد وحشت را موثر دانسته است



با این مقدمه طولانی دریافت بیت اول بسیار سهل می شود حضرت بیدل می فرمایند



ما اهل گریز و شانه خالی کردن در آوردگاه وحشت نیستیم و اگر در این میان بیقراری ای(شکسته دامنی) حاصل شده است از تاثیر دل تنگی هایی بوده است که دچارش بوده ایم



چـواشـک بی سر و پایی جنون شوق‌که‌دارد    



زکـــف نـــداد دویـــدن عـنان دیـــدن مــا را



حضرت بیدل می فرمایند : جنون و شیدایی ما  مشتاق دیدار کیست واین همه از خود بیخودی و بیقراری برای وصل به چه کسی ست (جنونی که همچون اشکی ست  که در آرزوی دیدار  مشتاقانه سرازیز می شود بدون اینکه شیدایش مانعی برای چشم باشد) .در حقیقت حضرت بیدل می فرمایند شوق و شوری که عاشق برای رسیدن به محبوب از خود بروز می دهد باعث این نمی شود که چشم بصیرتش کور شود



ســیــاه روزی شــمــع آشــکــار شـد زتـأمـل



بـه‌پـیـش‌پـا چـه بـلایی‌ست طبع روشن ما را



در این بیت قبل از هر چیز باید به  ((تامل)) وارتباطش با ((شمع)) اشاره کرد



شمع نیز ازجمله واژه هایی ست که در شعر حضرت بیدل بسامد بسیار دارد . حضرت بیدل هر بار بسته به موضوعی که پیش می کشد به یکی از خصوصیات شمع اشاره دارد د ر این مورد خاص به نظر میرسد که با توجه به اشاراتی که در بیت است بیش از همه به دیده ی روشن بین شمع توجه شده است. شعله ای که از شمع ساطع می شود در بسیاری از اشارات حضرت بیدل به چشم تشبیه شده است. و گدازه هایی که از آن سرازیر میشود به اشک چشم شمع تشبیه شده اند



سـوخـت بـاهـم برق بی‌پروایی عشق غیور                   خـواب چـشـم شـمـع و بـالـیـن پـر پـروانـه‌ها



دریــن مــحــفــل گــداز اشــک شــمـعـیـم                    نـشـاط از هـرکـه بـاشـدکـاهش از ماست



فــرق نــتــوان یــافــتــن در عــبــرت‌آبــاد ظــهـور          اشــک شــمــع انـجـمـن تـا گـریـهٔ شـمـع مـزار



اشـک شـمـعـی بـود یـک عـمـر آبـیـار دانـه‌ام                سـوخـتـن خـرمـن کـنـیـد از حـاصـل پـروانـه‌ام



حضرت بیدل در بیت:



ســیــاه روزی شــمــع آشــکــار شـد زتـأمـل



بـه‌پـیـش‌پـا چـه بـلایی‌ست طبع روشن ما را



می فرمایند:



عاقبت نور افشانی شمع و تاملی که  چشم نگران او در تمام شب دارد خاموشیست . با شروع صبح است که دیگر عمر شمع به پایان می رسد  (سیاه روزی) در مصراع دوم حضرت بیدل با استفاده از این تمثیل تلنگری به آدمی می زند و می فرماید که چه عاقبت تلخی در انتظار روان به ظاهر روشن و پر بصیرت ما انسانها وجود دارد. ایشان در حقیقت آگاهی و بصیرت آدمی را در برابر آن حقیقتی که مختص ذات باریتعالی است به هیچ انگاشته و تصورات انسان از حقیقت را وهمی بیش نمی داند



کــجـا رویـم‌کـه بـیـداد دل رسـد بـه شـنـیـدن



بـه سـرمـه داد نـگـاهـش غـبـار شـیـون ما را



((سرمه)) در اشعار حضرت بیدل نماد خاموشی ست ذکر این نکته ضروریست که به باور گذشتگان خوردن سرمه باعث می شود تا آدمی قدرت تکلم را از دست داده و لال بشود



لـب اهـل زبـان نـتـوان به مهر خامشی بستن          قـلـم از سـرمـه خـوردن‌کـم نـسـازد نـالـهٔ دل را



سینه‌چاکیم  وخموشی‌ترجمان عجزماست          سـرمـه بـاشـد جـوهـر تـیـغـت زبـان زخم را



داغ حـسـرت سـرمـه‌گـردانـد بـه دلها ناله را           بـرلـب آواز شـکـسـن نـیـسـت جـام لـالـه را



چـون‌سـپـنـدای دادرس‌صبری‌که‌خاکسترشویم          سـرمـه خـواهـدگـفـت آخـرتـا چـه فـریـادیم ما



پــیـغـام عـجـز سـرمـه‌نـوا بـاکـه مـی‌رسـد            شـایـد مـگـس بـه پـنـبـه رسـانـد طنین ما



داغ‌گـــل‌کـــرد بـــهـــار از اثـــر لــالــهٔ مــا          ســرمــه‌گــردیــد صـدای جـرس نـالـهٔ مـا



حضرت بیدل در جایی دیگر و در ارتباط با بیت :



کــجـا رویـم‌کـه بـیـداد دل رسـد بـه شـنـیـدن



بـه سـرمـه داد نـگـاهـش غـبـار شـیـون ما را



می فرمایند:



به رنگی بی‌زبانم در ادبگاه نگاه او



که گَردِ سرمه فریادی است از وضع خموش من



در هر دو بیت عاشق در ادبگاه حضور معشوق و تجلیگاه نگاهش چاره ای جز خموشی ندارد و در این ارتباط است که شاعر می فرماید:



گردو خاکی که از شیون ما برخاست  با یک نگاه او به گرد سرمه ای تبدیل شد که عاقبتش خاموشی و لالی ما بود



نـگـه‌چـو جـوهـر آیـینه سوخت ریشه‌به‌مژگان



ز شــرم حــســن‌کـه دادنـد آب‌گـلـشـن مـا را



قبل از اینکه به شرح این بیت پرداخته شود باید ابتدا به ارتباط (مژگان) و (جوهر آیینه) در اشعار حضرت بیدل اشاره کرد در غزلیات حضرت بیدل سیاهی و کدرورت جوهر  به مژگان برهم زدن جوهر تشبیه شده است توجه داشته باشید که که پیشینیان برای ساخت آیینه  فولاد سیاه و ناصاف(جوهر آیینه) را صیقل می دادند به زعم حضرت بیدل جوهر وقتی که صیقل می خورد مژگان باز می کند و به آیینه تبدیل میگردد با این حساب فاصله بین جوهر و آیینه یک مژگان برهم زدن است  جوهر صیقل می خورد(مژه باز می کند) وبه آیینه مبدل می گردد



این موضوع در ابیات زیادی از حضرت بیدل استفاده شده است:



از خــار خــار جــلــوه‌ات در عــرض حـیـرت خـاک شـد          چـون جـوهـر آیـیـنـه چـنـدیـن چـشـم مـژگـان در بغل



جــوهــر آیــیــنــه در مــژگــان نـگـه مـی‌پـرورد                  حــیــرتــی دارم‌ کــه تـوفـان جـنـون را لـنـگـرم



بـه نـقـش سـخـت رویـی‌های مردم بس‌که حیرانم            رگ ســنـگـسـت هـمـچـون جـوهـر آیـیـنـه مـژگـانـم



در تـمـاشـایـت عـلـاج حـیرت ما مشکل است                       چـشـم چون آیینه تا واگشت بی‌مژگان شدیم



آیـــنـــه‌ در زنـــگ‌ مـــژگـــانـــی‌ بـــهــم‌ آورده‌ بــود             چـشـم تـا وا شـد به روی نیک‌ و بد حیران‌ شدیم



عـرض جـوهـر در غـبـار خـجـلـتـم پـوشیده است                 این  زمانه آیینه‌ام چشمی است در مژگان نهان



عـرض جـوهـر شـد حـجـاب مـعـنـی اگاهی‌ام                      دیــده در مــژگــان نــهـفـت آیـیـنـهٔ فـولـادمـن



چـون نـگـه دردیـدهٔ حـیـران مـا مـژگـان گـمست                  جــوهــر آیــیــنــه در دیــوار حــل کــرد‌سـت کـاه



بی‌تو  چون جوهر نگه در دیده‌ها مژگان شکست                آخـــر از مـــا نـــیـــزگـــل‌کـــرد انـــتـــظـــار آیـــنــه



ایـنـقـدر گـسـتـاخ رویـی دور از سـاز حـیاست                  کـاش مـژگـان بـشـکـنـد جـوهـر به چشم آینه



دربیت مورد اشاره ی ما:



نـگـه‌چـو جـوهـر آیـینه سوخت ریشه‌به‌مژگان



ز شــرم حــســن‌کـه دادنـد آب‌گـلـشـن مـا را



حضرت بیدل می فرمایند:



نتیجه شرم و خجالت عاشق پس از دیدن معشوق عرق شرمیست که مژگان او را به هم گره می زند در نهایت جلوی دید ه او را گرفته و مانع دیدار عاشق با معشوق می شود( این همان آبی است که حسنات معشوق به  گلشن چشم عاشق می دهد )  شاعر می گوید دیده ی عاشق (گلشن) فقط با دیدن  معشوق سیراب می شود(به لذت تماشا می رسد) ولی به واسطه ی شرمی که از حسنات معشوق نثار دیده ی عاشق می شود چشم او از دیدن محروم می ماند ونمی تواند چیزی را ببیند و در حقیقت تشنه می ماند(ریشه اش می خشکد) (شرم مانع سیراب شدنش شده است)  و  در نهایت سرنوشتش همچون جوهر آیینه  ای می شود که شرم دیدار مژه هایش را  به هم زده  و مانع از بصیرت او شده است.



ادامه دارد.....



رضا کرمی


کلمات کلیدی این مطلب :  ره ، یافتی ، بر ، غزلی ، دیگر ، از ، حضرت ، ابوالمعانی ، بیدل ، دهلوی ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/5/22 در ساعت : 23:27:26   |  تعداد مشاهده این شعر :  1884


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سیاوش پورافشار
1390/5/23 در ساعت : 0:32:50
سلام محضر شاعر گرانمایه رضا کرمی
در ابتدای عرایضم تشکر و قدردانی خویش را بابت کار ارزشمندتان در تاسیس این دایره بیدل خوانی قدردانی کنم
کار ارزشمند شما در این مرحله واگشایی و آوردن مثالهای حاوی عبارتهای مشترک با این غزل بود که بسیار راهگشا بود
خدمت شما عرض کنم معانی ابیاتی که مرقوم فرموده بودید خواندم و بسیار مسلط توضیح داده بودید که احتیاج به دوباره خوانی ابیات مذکور نبود
==========
درود آقای پور افشار شاعر عزیز و مهربان...شاید یکی از دلایلی که عنوان این مطلب را رهیافت گذاشته ام همین ابیاتی باشد که به عنوان رهگشای معانی بلند این غزل به آنها استناد کرده ام

مصطفی پورکریمی
1390/5/24 در ساعت : 17:5:14
سلام جناب استاد کرمی عزیز
اگر دیر آمدم مجروح بودم / اسیر قبض و ..........
تأخیر مرا ببخشید
این بار درست مثل یک قضیه ی ریاضی گام به گام شرح فاخر خود را اثبات کرده اید و جای بحثی باقی نگذاشته اید .فقط حقیر به این بیت(نـگـه‌چـو جـوهـر آیـینه سوخت ریشه‌به‌مژگان/
ز شــرم حــســن‌کـه دادنـد آب‌گـلـشـن مـا را/ که اتفاقا جان مطلب هم در آن است از زاویه ای دیگر نگریسته ام . توجه بفرمایید:
با توجه به این که ، جوهر آینه که همان فلز ناصاف و کدر است پس از صیقل دادن آبکاری (جیوه کاری) می شود وپس از این مرحله انگار دیگر مژگان ( کدورت )را از ریشه سوزانده اند ییت را باشروع از مصرع دوم اینچنین توضیح می دهیم :
چشم ما از شرم زیبایی و درخشندگی و آیینگی که با آب فطرت به گلشن ما (جوهر ما ) داده اند مثل جوهر آینه، تمام حجاب های نورانی و ظلمانی ( مژگان) را از زیشه سوزانده و آینه ی تمام نمای صفات جمال و جلال حضرت معشوق شده است .و به نظر می رسد صحبتی از اشک و .....در میان نباشد
===========
استاد پور کریمی عزیز شرح شما بسیار عارفانه و دقیق است ...اگر توجه فرموده باشید در تمام ابیات قبل حرف از فراق و شرم حضور می باشد با توجه به این موضوع به نظر می رسد که عاشق هنوز در تکاپوی دیدار است ..اینبار دلیل فراق شرم و حسنات محبوب است ...آنقدر وجوه معنایی ابیات حضرت بیدل متنوع می باشند که به هیج وجه نمیتوان گفت نظری کاملا قبول است و نظری دیگر مردود ...بسیار سپاسگزارم از منظر زیبای دیگری که بر این بیت شگفت باز نموده اید..
مصطفی معارف
1390/5/23 در ساعت : 11:13:43
با سلام وآرزوی قبولی طاعات
فقط می تونم بگم دستتون درد نکنه خیلی با انرژی هستید و خدا توفیقتون بده
==============
درود آقای معارف عزیز از اظهار لطفتان سپاسگزارم
رستم وهاب نیا
1390/5/23 در ساعت : 1:24:13
با سلام و درود.
از این مطلب عالمانه و همچنین از غزل پرمحتوا جناب عالی فیض فراوان بردم.
درج ابیاتی که در شرح معانی غزل منظو ر یاری می رساند شیوه خوبی است.
موفق باشید و در پناه حق.
==========
درود بر استاد فرهیخته و شاعر عالیقدر جناب آقای رسم وهاب نیا.... حضور شما در حلقه ی بیدلخوانی ما باعث افتخار و دلگرمی فراوان است...امیدوارم از نظرات گرانبار خود ما را محروم نسازید
محمد وثوقی
1390/5/23 در ساعت : 13:37:29
سلام آقای کرمی گرامی
از این که چراغ بیدل خوانی را روشن نگه می دارید سپاسگزارم تنها کار انتقادی و مستمری است که این جا انجام می شود. استدلال به خود متن برای رمزگشایی موارد پیچیده بهترین روشی است که به کار بسته اید از تمام شرح هایتان استفاده کردم اما این یکی به علت داشتن همین نمونه مثال ها طعمی دیگر داشت. باز هم ممنونم از این همه زحمت و پشتکار.
مستدام باشید.
درود استاد وثوقی عزیز ... کلید بسیاری از درهای بسته ی اشعار حضرت بیدل را باید در لابلای غزلیات گرانبار خودشان جستجو کرد...سپاس از همراهی و دلگرمی همیشگیی که به این حقیر روا می دارید
بازدید امروز : 2,114 | بازدید دیروز : 16,528 | بازدید کل : 122,975,035
logo-samandehi