.
گاهی خسته ام
گاهی نه
گاهی به اندازه ی پرنده ها
بال دارم و نمی پرم
گاهی بدون بال
ان قدر می پرم
که نشانی زمین را گم می کنم
گاهی با تمام وجود از ابرها می خواهم
کمی ببارد تا این هوای الوده را
کمی کم کند
گاهی نمی دانم برای چی
برای کی هستم
دلم را برای چی می شکنم
گاهی می دانم
این تنهایی هم چراغ دارد
تو تاریکی روشن می کند
همه را
تو مسیر دلتنگی پیدا می کند
گم شده ها را
گاهی از پله های درد می افتم
و دستم را کسی می گیرد
که هر روز تا ته کوچه دنبال من می امد
گاهی از رنگ ها
سیاه را بر می دارم و دنیا را
با تیره گی می کشم
ابی را بر می دارم و به یاد باران و چتر
عابران خسته را
از ان سوی خیابان تا خانه ها می کشم
گاهی ندانسته
دل به دریا می زنم
از خانه و تنهایی بیرون می زنم
تا ته کوچه
تا ته خیابان
تا ته شهر
تا ان جا که پایم اجازه ی رفتن دارد
می روم و می روم تا به دریا بزنم
این دل شکسته را
غرق رنگ ابی و ماهی های قرمز
تو دریا کنم
گاهی تا اخر راه
هر چه هدف دارم ول می کنم
به همان کودکی فکر می کنم
که رویای کوچکی داشت
ان قدر کوچک که
حالا اگر بخواهی پیدایش کنی
باید تواسمان ها دنبالش بگردی
گاهی نگاه می کنم
به ماه
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1393/3/15 در ساعت : 14:32:44
| تعداد مشاهده این شعر :
548
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.