تقدیم به کودکان یتیم و بی سرپرست.
تو هم دوست داشتی آرزوهایت را
که در کوچه های ویرانه گم شده اند
دوست داشتی رازهایت را
وقتی نگاه می کردی، معجزه بوجود می آمد
تو ترانه ی غمگینی بودی
پر از وحشت مادر
پر از وسوسه در شعرهای پدر
که از تو باران بوجود آوردند
شعر شدی چون ستاره و سرود
تو را از کوچه ها جدا ساختند
از درختانی که با تو حرف می زدند
و از شبی که خواهد رسید
دلت گرفته بود زیبای کوچک
از مدرسه- که به جای زنگ تفریح
صدای گلوله به گوش می رسید
خفاش ها شهر را گرفته بودند
تمام لحظه ها شب اند – شب
تو هیچگاه صبحانه نخوردی
و با جنگ بزرگ شدی
سهم تو از دنیا، تنها شهادت برادرانت بود
تو پنجره ات را دوست می داری
که قطره های تگرگ متجاوزند
هنوز بیداری
کوچه ها و خانه ها بوی سهم تو
و شعرهای پدر را می دهند
معجزه شد در چشم هایت کودک زیتون
می دانم دریاها بین من و تو فاصله انداخته است
تو دیگر تنها نیستی
ما قایق می شویم
و هیچ طوفانی نمی تواند جدایمان کند....
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/5/28 در ساعت : 21:14:54
| تعداد مشاهده این شعر :
21976
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.