این آتش افروخته جز دود ندارد
دعوای میان من و تو سود ندارد
بگذار رهاشیم از این وصلت بی میل
یک رابطه ی سرد که مولود ندارد!!
بگذار بمیریم که این آینه ی بخت
بر صورت خود طالع مسعود ندارد
شمشیر زمین نِه،که من از اول این جنگ
گفتم که رقیب تو کُلاخود ندارد
تقصیر من وتوست که در درس ضعیفیم
ورنه هنر عشق که کمبود ندارد
چون معبد آمون پِیِ این خانه خراب است
چندیست که این بتکده معبود ندارد
رنج است نصیب من از این زندگی تلخ
وقتی غزلم لحظه ی موعود ندارد
احمد محمودی