به ياد علي و بغضهاي تنهايي اش...
احساس ميكنم همه ي انتظارها
جبريست بي گمان به دل اختيارها
زنجيرهاي عشق؛ بريدند پاي مرگ
مردي گسست؛ سلسله ي انتحارها
شايد رسيد؛ فرصت روييدن اميد
از تب گذشت؛ قافله ي احتضارها.
شب بوسه داد؛ بر لب صبح خمار تا
طغيان كنند جمعيتي از غبارها
يال سپيد اسب صداقت به خون نشسست
تا نشكنند حرمت اشك سوارها
قرآن ناطقي كه نخواند عارفي از آن
يك آيه لااقل كه ربايد قرارها؛
جامانده در قبيله ي مكري كه كرده اند؛
مكتوب شرع را سپري بر فرارها
حالا تمام آنچه ازو مي توان نوشت
تصوير تازه ايست از اعجاز غارها...
ديگر كبوتر نگهش پر كشيد و رفت؛
بر تار عنكبوت؛ نشست اضطرارها.
آخر كجاست مقصدت اي ناخداي عشق
اينجا عمودي اند تمام مدارها!
****
- چون بغض ساكتي كه نگريد مگر به چاه
اي روح خسته از قفس اختصارها؛
بايد گذشت از همه ي جبرهاي تلخ
وقتي كه چوبي اند ستون حصارها
راشين گوهرشاهي(صبح- مرداد۱۳۹۰)

دع نفسك و تعال - راشين گوهرشاهي- ۲۶خرداد تا ۲۹مرداد ۱۳۹۰-راپيدوگراف بر گلاسه