دیـوار
تاریخ نگارش: 15 شهریور 1393
از دفتر : رفتن ها – قالب : ترکیب بند
***************
حـادثـه از حـادثـه آغـاز شـد زاویـه ی فـاصله هـا باز شـد
مقـصد این قافـله یک راز شد یک سفـر خـانـه بـرانـداز شـد
شیب زمین روی زمان تیز بود فاصله یک مرگ غم انگیز بود
***
شاکی ام از سایه ی دیوارها دل زده از ریــزش آوار هــا
مـتـهــمِ مـنـفـی پـنـدارهــا در قـفـسِ بستـه ی انکارهـا
کی پـرِ پـرواز تـوانـم گشـود این همه درجازدنم را چه سود
***
پـنـجـره از روز ازل بستـه بـود صفحه ی دلتـنگی پیـوستـه بود
روی گلـو تیغه ی بی دسته بود گریه ی ته مانده ی آهستـه بود
هـرچه نـوشتیـم و نوشتیـم ماند هیچکسی جمله ای از آن نخواند
***
خـانـه ی بـرپـا شـده در آب را لانه ی سنجـاقک بی تاب را
سـادگـی دیـدن یـک خـواب را سایـه ی لـبخـنـد تـهِ قـاب را
سیل خزان آمد و با خود کشید پایۀ هرآنچه که می شد کشید
***
برکـه و مـاه و شب وارونـه هــا حسرت جاری شده درگونه ها
در گــذر از رایـحـه ی پــونـه هـا بـا نـفـس تشـنـه ی بـابـونـه ها
یکسـره تمـریـن نفـس می کنم حس رهـایی ز قـفـس می کنم
***
ثـانـیـه هـا مـی گـذرد زودِ زود رنگ سپـیـد سحرم شد کـبـود
عـلـت آن زلـزله کـه سـر گشـود سـوت قـطاری که تو را بُـرد بود
تابش مهتـاب و شن و ریـل و آه پُـر شـده از خـاک بـلا ایـستـگاه
***
سایه ی سنگین شبی سهمگین طـعــم خـداحـافــظـی آخـریـن
قـصـه ی انگـشـتـری بـی نـگـیـن شاعر بی حوصله ی سرزمین
دفتر شعـری همه خیس و خـراب مـانـده مـیـانِ شب پُـرالـتـهـاب
