با کارمند خویش رییس اداره گفت :
هر روز از برای چه تاخیر می کنی؟
هر عصر از برای چه هی زود می روی
هر صبح از برای چه هی دیر می کنی؟
این روزها کسل شده ای و گریزپا
چون بچه های مدرسه تقصیر می کنی
داری بهانه ی کهنی از برای خویش
وان را هزار مرتبه تفسیر می کنی
گویی مدام: توی ترافیک نابکار
ما گیر می کنیم و شما گیر می کنی
کردم جریمه گرچه تورا فایده نداشت
زین کارهای خویش مرا پیر می کنی...
در پاسخ رییس چنین گفت کارمند:
ای آن که می نشینی و تدبیر می کنی
از دست شکوه های شما خون به دل شدم
بالانشین! ببین که چه با زیر می کنی
صد بار از جریمه بود بدتر این که هی
تنبیه می نمایی و تحقیر می کنی
یک شب به خواب نیز ندیدم که بنده را
تشویق می نمایی و تقدیر می کنی
از تیر آه بنده حذر کن چرا مدام
تیغ زبان کشیده و تعزیر می کنی؟
هر امر ونهی از تو پذیرفتنی بود
وقتی یقین کنم شکمم سیر می کنی!