ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



شرح کتاب مستطاب بی پولی هنری


 



 الف ) دوست نقاشی دارم که مدتی برای ادامه تحصیل در ترکیه بود .تنها زندگی می کرد و درس می خواند و بهترین خاطراتش زمانی بود که کنار رود خانه شهر محل زندگی اش چهار پایه و بومی می گذاشت و طرح می زد .می گفت خیلی از نقاشی ها به نیمه نرسیده مشتری پیدا می کرد و طرف می ایستاد تا تابلو تمام شود , همانجا پولش را می داد و می رفت .الان تهران زندگی می کند و برای دید زدن کتاب فروشی های انقلاب هم باید یک نیم روز کاری مرخصی به جان بخرد .



ب ) با دوست روزنامه نگار شمالی ام گپ می زنیم .همان حرف های همیشگی ... کاغذ و مخاطب و ممیزی و اخبار دست دوم ...می گویم فتیله را کمی پایین بکش تازه اول زندگی ات است , می خندیم . روزنامه اش به بن بست خورانده می شود ( !) و خودش می شود وبلاگ نویس . می گویم از کجا می آوری بخوری ؟ با لهجه می گوید " آرواد مالی , باش توخماقی " . خبر های رسیده حاکی از آن می شود آب خنک می خورد و سخت مریض است . "  همان روزهایی ست که  " مرغ سحر " ما هم آنفولانزا ی مرغی می گیرد .چند سالی گذشته .روز های سخت  برای او پایان یافته اند . می گویند کارمند رسمی شده است آن طرف ها .تحلیل می کند  و لابد قصد برگشت ندارد .کنار همسرش سال نو را تحویل می دهند به فال حافظ . سیگاری می گیرانم سخت تر .



ج ) دوستم است . کتاب اول شعرش را که منتشر کرد ناشر حسابی تیغش زده بود .زنگ می زنم برای تبریک .می گوید هنوز دو کتاب دیگر در دست ناشر دارد .  - دولتی ؟ نه - .مراسم خاکسپاری آشنایی شاعر است .نمی آید . تماس می گیرم و می گویند گرفته اندش . کجا ؟  بندر ! چرا ؟ قاچاق می برده ! قاچاق چی ؟ ادکلن ! گند بزنندت پسر !



د ) از نوستالگیای تاراکوفسکی تا رونوشت برابر اصل ...شدیدن بحثمان گرفته . هر کدام می خواهیم دیگری را مجاب کنیم . روی شیرین کیارستمی توافق داریم , شاهکار است .می پرسد به نظرم بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران کدام است . از چه نظر ؟ پای حاتمی به میان می آید . پنجاه دقیقه یکریز صحبت می کند .پنج دقیقه فرصت دفاع دارم .آرشیو سینمایی دارد .تهران سینما خوانده . نظرش ارجح است اما کم نمی آورم .بغل دستی ام خسته و کسل می فهماند که بس کنیم . سالن خالی شده است . می گویم : عزیزم مال من سس سفیدش بیشتر باشد . می رود و بوی پیتزا پرمیشود در ذهنم .



ه ) شش ماهی است که مدیر داخلی نشریه هستم . هنوز سر حق الزحمه مشکل داریم . پول اجاره مان هم نمی شود . هر حرف کوچکی تذکر می شود و تذکر دعوای لفظی . تا دوی عصر بیشتر اداره نیستم . برای بعد الظهر دنبال کارمی گردم  . پیشنهاد می شود : مدیریت هتل , اما دو شیفت کامل .فرد  آشنایی معرفی کرده که خودش مشکل را رفت و روب می کند . از سه تا ده شب . دو برابر حق الزحمه نشریه برای یک شیفت کاری . موضعم قوی تر می شود و سر مطالبی که نمی پسندم یا برای انتشار می گیرم می جنگم . سر معرفی کتاب یکی از دوستان کار به جاهای باریک می کشد . تهدیدم می کند که اخراجم خواهد کرد . راست زل می زنم توی چشمهایش و می گویم : " نشریه دوزاری , سردبیر دوزاری " .از فردا دوشیفته مدیر کاملم .



و ) فلاش بک ! پدرم را می شناسد و گفته به فلانی بگو بیاید در نشریه همکاری کند با ما . عکس خودش را بزرگ زده بالای سر میز مدیر مسئول . می گویم  : سردبیر ؟ می گوید : مدیر داخلی و حق الزحمه ؟ سر مبلغی توافق می کنیم . اما مقالات و کار های دیگر سوا حساب می شود .قبول ؟ قبول ! و می دانم خیلی ها همین مبلغ را هم نمی گیرند



پشت میز نشسته و روبرویش دارم سو تیتر می تراشم . می خواهد تا کاری برایش بکنم : نوشتن سخن مدیر مسئول در هر شماره به اسم خودش . خنده ام می گیرد و سر راست می روم سر اصل مطلب . هر سر مقاله پنجاه تومن . قبول ؟ قبول !



فقر , رانت خواری , فساد , آسفالت شهری , شهرداری ... کاندیدای شورای شهر شده است و من همچنان از زبان او حرف می زنم .



 ظ ) ما سه نفر بودیم . ادبیات و حقوق و برق می خواندیم . یک بار به شوخی گفتم : آخر و عاقبتمان می دانید چه می شود ؟ من جلوی سینما قدس با قناری فال حافظ می گیرم , تو سیم کش لامپهای عروسی می شوی و او جلوی همین دادگستری عریضه می نویسد . ما سه نفر بودیم , روزنامه نگار و نقاش و نویسنده . هر سه مان تجربه بقال شدن  را از سر گذراندیم . ما سه نفر بودیم , سینما گر و بازیگر تئاتر و ویولونیست . بزاز شدیم و راننده و شاگرد قهوه چی . ما سه نفر بودیم نه پنجاه و سه نفر .



ح ) حالمان بد نیست غم کم می خوریم / کم که نه ! هر روز کم کم می خوریم .


کلمات کلیدی این مطلب :  شرح ، کتاب ، ، مستطاب ، ، بی ، پولی ، هنری ، ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/6/6 در ساعت : 1:50:4   |  تعداد مشاهده این شعر :  1250


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سیاوش پورافشار
1390/6/6 در ساعت : 17:21:40
سلام بر بزرگوار جناب ضیایی مهر
اشکم در آمد. پست متفاوت و رنج نامه بود برایت آرزوی موفقیت دارم کاش از نزدیک زیارتت می کردم

بازدید امروز : 5,119 | بازدید دیروز : 20,496 | بازدید کل : 121,712,875
logo-samandehi