بیا که گوش سپاریم بر پیام غریب
چه دل نواز نماید طنین گام غریب
بر آستانه ی او سر نهد به خاک افلاک
چگونه قدر نداند زمین مقام غریب
چو بیشه مأمن آهوی بی پناه شده ست
عجب مدار که شیر است نیز رام غریب
هزار کفتر عاشق هنوز می گریند
چه بی قرار به گرد حریم بام غریب
خوشا ز دامن پر مهر دانه برچیدن
خوشا مراد گرفتن ز طرفه دام غریب
در استحاله ی دل ها گذشت همچو نسیم
زخط خاطر آدم صف کلام غریب
نوشته بر علم پر شکوه قافله ها
که جان جمله غریبان فدای نام غریب
فغان و آه که زهر جفا جگر را سوخت
دریغ و درد که غربت گداخت کام غریب
چه رفت بر تو در آن آشیانه ی بیداد
چه بود شاهد تنها حدیث شام غریب
ببین ز کینه ی مأمونیان دلم خون است
مرا هر آینه دریاب یا امام غریب
به جست و جوی توأم طوق شوق بر گردن
روان چو چشمه ی چشمان هر غلام غریب
ز هر طواف تو پروانه ها شفا گیرند
که شمع توست نجات مرید خام غریب
شفاعت است همیشه به نزد حضرت دوست
نشان پاسخ گرم تو بر سلام غریب
غروب عشق عزیزم نکرده ام باور
چو هست منظر خورشید سرخ فام غریب
به جمع سوختگانش غریب مهمان است
قیام کن ز ارادت به احترام غریب
غبار غصه ی دل را به اشک شعر بشوی
زدست رحمت سقا بگیر جام غریب
سرود عشق ز نقاره خانه می جوشد
بیا که گوش سپاریم بر پیام غریب