کمتر برای این دل خسته قفس بکش
یک آسمان آبی دردسترس بکش
تا دلخوشم کنی به همین بودن کم ات
قدری بدون ماسک برایم نفس بکش
بوی فشنگ می دهد انگار لحظه هات
سهم من است ؛سردی یک جفت چشم مات
آن جمله ی همیشگی ات را نگفته ای:
((دنیا وفا نکرده به مردی،نه؟!)) کات...کات...
اینجا درست نقطه ی اوج سکانس نیست
چندین پلان بعد تر و آمبولانس نیست
مردی سرش به سینه ی دیوار مانده است
هی زنگ پشت زنگ ،کسی در آژانس نیست
آخر بجز خدا چه کسی را صدا کند ؟
تا زخم های کهنه ی او را دوا کند
هی سوره سوره باز خدا را ورق بزن
تا مرد زندگی تورا روی پا کند
دارد شبیه بغض گلوگیر می شود
چون لحظه های گریه کمی دیر می شود
خوابی که دیده بود برای تو سرنوشت
در ناگهان فاجعه تعبیر می شود
انگار معرفت به دل روزگار نیست
سهم همیشه های تو قدری قرار نیست
مردم میان کوچه به تو طعنه میزنند:
((خانم شهید راه خدا جز شعار نیست))
عادت نمی کنی تو به این حرف ها هنوز
به طعنه های دوست،غریب ،آشنا هنوز
در گوش توست لحن صدای بریده اش
((دنیا نکرده است به مردی وفا هنوز!))
حس می کنی نشسته همان گوشه ی اتاق
باچشم های خیس ،همان گونه های داغ
انگار بهتر است کمی حال او ولی
دنیا ندارد از دل تو خسته تر سراغ!