یادم می آید 10 سال پیش شعر را با طنز آغاز کردم. اکنون بعد از سال ها دوباره سری به این دوستی قدیمی زده ام.
حرف من نیست، از احکام قویّ دینی است
از گناهان کبیره یکی اش بد بینی است
گر که بر میز کسی منقل و بافور بود
جای شک نیست که اینها همه اش تزئینی است
جامه ی پاره اگر بر تن یوسف دیدی
بد به دل راه نده، جنس لباسش چینی است
گر کسی خفته به شکل دَمَرو در بستر
مبتلا بنده ی حق به مرضی بالینی است
هرچه تبلیغ قبولی در دانشگاه است
مطمئن باش عزیزم همه اش تضمینی است
گر که آرام گرفته است در آغوش کسی
گیرم آن فرد سبیلوست ولیکن نی نی است
لب بلوار اگر دختر نازی دیدی
ترمزی کن که جفا دیده ی بی ماشینی است
گر که در شعر کسی بوسه و آغوش بود
شعر مذکور به نوعی غزلی آئینی است
بنویسید درِ دادسرا تخته شود
بعد از این جرم و جنایت به جهان باقی نیست
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/11 در ساعت : 19:38:22
| تعداد مشاهده این شعر :
1886
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.