تموم حس من انگار مثه یه رود باریکه
این اعصابی که میبینی ازش احساس نمیچیکه
شدم شرمنده ی چشمات بیا این حسُ راحت کن
بگو اصلا نمیخوامت...این احساس منُ رد کن
خیلی درگیر کارامم، دیگه واست مجالی نیس
تو فکر یه امیدم...ببین حس تو خالی نیس
تموم این مهربونیها اگه صدبار معنا شه
محاله ایندفعه...اینبار...کسی مثل تو پیدا شه
کسی که میتونه هر روز برام دست نوازش شه
یا این که هر نفس ...هر جا...پر از حس نیایش شه
شاید لایق تقدیر باید هر دَم ستایش شه
همه اخلاق من انگار همش روبه تو تغییره
همین حالا که من بُردم، نگو تکرارِ تقدیره
همه حرفامو باور کن؛ بدون حرفام خیالی نیس
همه احساس من پُر شد...مثه حسی که خالی نیس
ولی حیفم از این تغییر...چرا از پیش من رفتی؟
چرا تنهام گذاشتی تو، با احساس به این سختی؟
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/11 در ساعت : 21:38:0
| تعداد مشاهده این شعر :
945
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.