ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



"قصیده شقشقیه" بث الشکوی
بثُّ الشکوی


 
"قصیده شقشقیه"
 
شب شد و آمدم از راه پریشانی را
باز من بودم از اینگونه که حیرانی را
باز من بودم از اینگونه که با خود دیریست
 میکشانم پی ام این روح خیابانی را
 باز من بودم سرگشته شبهایی که
روی زانو ببرم بی سروسامانی را
شوکران نوش خودم بودم و دیدم هربار
 مرگ این تن به قضا داده زندانی را
خانه سقف و ستون ریخته ای میبینم
 دلم این با غمش آیینه ویرانی را
نه دل رفتن دارم نه سربرگشتن
 راه در تیرگی این شب طوفانی را
راه در تیرگی آمیخته با آغازش
 هول واماندن و تنهایی طولانی را
هیچ خردک شرری نیست فراهم با او
 شهر شب؛ با همه اش چشم؛ چراغانی را
بازمن بودم از اینگونه که سر بر زانو
 ابرگین دیده ام آیینه انسانی را
بادبرف ست؟ نه؛ سیلی خور دستی ست خودی
 صورتم سورت سرمای زمستانی را
به ستوه ست قدم تا قدم از دره و کوه
پای گم کرده شبی منزل پایانی را
 پشت هربادیه بیغوله و خفتنگاهی ست
 سر راهم شب غولان بیابانی را
سایه با سایه به دنبال من آمد تا برد
 گرگ همسایه گله ی بی سگ چوپانی را
گرگ سگ خورده سگ گرگ دریده ست مخواه
 گله تنها شود این سگ به نگهبانی را
پیشترها هدف آیینه ام میدیدم
 سنگ امروز نشان رفته پیشانی را
 پشت در پشتم در دست شمایان دیده ست
دشنه آخته دشمن پنهانی را
آبی آغشته و نانی ست به زهر آلوده
ماحضر آنچه نهادید به مهمانی را
یا منم اینکه چنین کافرنعمت شده ام
 یا شمایید رها کرده مسلمانی را
پیرهن بر تن من معرکه گیرانه درید
 آن برافراشته خود بیرق عثمانی را
دیدم و دیدیم ما هردو چه دستی انداخت
در کبوتر بچه گان سنگ به نادانی را
دیدم و دیدیم ما هردو کدام اشترمست
یله شد از پی کین خواهی قربانی را
 اینچنین شد که به آیین شما دیدم با
صورتکهای مهیب آینه گردانی را
 اینچنین شد که گزیری نتوانستم از
 خون دل خوردن و خاموشی طولانی را
استخوانی شد و خاری شد در چشم و گلو
 قصه آنچه که میدانم و میدانی را
 نه منم جامه بدل کرده به دشخواری راه
طیلسان پوشی و با خویش تن آسانی را
با تب صبر که افتاده به جانم دیرست
 خود چه واگویه کنم نقل به هذیانی را؟
گفتم اما نشنیدید که چون ست؟ که چند؟
 وانهادید به من چونی و چندانی را
من به حق آمدم اما نه چنان تا بگزم
 پشت دست آه به دندان پشیمانی را
#
شعله ای بود از آن آتش اندوه بزرگ
 آنچه گفتن نتوانستم و میخوانی را
 پوستین سوخته آن ابر عقیمی که منم
 باغ بی برگی اش آنک شب بارانی را...
کلمات کلیدی این مطلب :  شقشقیه ، بث الشکوی ، رجبعلیزاده کاشانی ،

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1393/10/11 در ساعت : 12:8:56   |  تعداد مشاهده این شعر :  815


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سودابه مهیجی
1393/10/16 در ساعت : 23:46:20
فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً...
استخوانی شد و خاری شد در چشم و گلو
قصه آنچه که میدانم و میدانی را
علی‌رضا رجب‌علی‌زاده‌ی کاشانی
1393/10/17 در ساعت : 11:5:58
سپاس
بازدید امروز : 10,127 | بازدید دیروز : 7,712 | بازدید کل : 121,725,595
logo-samandehi