«هوالعزیز»
در سینه قلبی شعله ور داری ، از خون دل پُر کن سبویت را
دریا که قد اشک هایت نیست ... پس وا نکن بغض گلویت را
چشم تو صد گنجینه الماس است ، طبع زلالت جوی احساس است
نام آوری و جد ه ات یاس است ، از عشق داری آبرویت را
خِیل فدایی ها همه پشت ات ، خورشید خوابیده ست در مشت ات
شب را بچرخان دور انگشت ات ، پنهان مکن با ابر رویت را
در عشق جای کجروی ها نیست ، جایی برای «کسروی»ها نیست
تو نسخه ی نوری که می خواند ماه وستاره مو به مویت را
برخیز و جاری کن کلامت را ، تفسیر «دین و انتقام»ات را
خشنود کن قلب امامت را ، با او بگو راز مگویت را
آماده ی دیدار معبودی ، دریای حق را رود در رودی
این دشمنان نزدیکتر کردند راه بهشت روبه رویت را!
□
غسل شهادت می کنی سید! چیزی نمانده تا خدا دیگر
دنبال تو از عرش می آیند با خون که می گیری وضویت را...
کلمات کلیدی این مطلب :
نواب ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1393/10/27 در ساعت : 19:25:6
| تعداد مشاهده این شعر :
664
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.