باسمه تعالي
چشم و هم چشمي
چشم و هم چشمي چه بد دردي است، آه
زندگيها را ببين كرده تباه
چشم و هم چشمي بلاي جان شده
مرد بيچاره چه سرگردان شده
گشته ولخرجي به مانند ثواب
آنكه جيبش پُر ز خالي، شد كباب
مبلمان را زود به زود رد ميكنند
باورم آنها به خود بد ميكنند
ظاهري شيك و قشنگ، باطن خراب
چون بنا گرديده خانه روي آب
خانهها گشته نمايشگاه فرش
دادِ محرومان رسيده تا به عرش
يك نفر محتاج نان هر شب است
آن يكي از دست زن جان بر لب است
وقت واريز قبوض برق و آب
زن به فكر خواهر و پخت كباب
مرد تا شب در تلاش و كوشش است
زن به فكر عقد و نوع پوشش است
چشم و هم چشمي در آرايش، لباس
جيبِ خالي، مرد گشته آس و پاس
چشم و هم چشمي، طلا تا فرق سر
مرگ باشد چاره كار پدر
نجفي - ارديبهشت 1389
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/16 در ساعت : 13:35:42
| تعداد مشاهده این شعر :
827
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.