www.kashanonline.ir
طيبه رسولزاده
وقتي سوالها را براي شاعر فرستادم تا بخواند و در فرصتي مناسب گفتگو كنيم، پاسخهايي فرستاد و گفت كه حرف بسيار دارد. من از مصاحبه صرفنظر كردم و شما هم پس از خواندن، با من هم عقيده خواهيد شد كه چرا اين متن را به گفتگو ترجيح دادم.
عليرضا رجبعليزاده از شاعران كاشاني خوشآتيه و مطرح كشور است. تاكنون دو كتاب به نامهاي مترسك عاشق چشمان زاغ است و باغ در حصار مصائب منتشر كرده و كتاب اخير به تازگي در جمع ده نامزد نهايي كتاب سال شعر قرار گرفته است. نگاهي به فهرست شاعران برتر جشنوارههاي مهم كشور نيز گوياي آيندهاي است كه در انتظار اين شاعر جوان كاشاني است.

خودتان را به طور کامل معرفی کنيد. سرودن شعر را از چند سالگی آغاز کردید و چگونه متوجه چنین استعدادی در خود شدید؟
علیرضارجبعلیزاده کاشانی نامیست که از29 شهریور 1359 با من است و از زمانی که جهان را برادر میپنداشتم و «برادرندر» (1) بود و نمیدانستم با کتاب و شعر و قلم و شببیداریهای طولانی و چه و چها روزگار گذراندهام و در خانه پدری از موقعی که دو اتاق داشتیم و همه چهارگوشه دنیایم در آن خلاصه میشد. قفسههای تا زیر سقف بالا آمده پر از کتاب را یاد میآورم و ساعتهای متمادی خلوت و جلوتی را که با آن مهآگین خلوت افسانگی سپری میشد. یاد باد آن روزها... . و همین شد که شعر ما را با خود برد و همچنان میبرد و خواهد برد تا ناکجای بزرگی و صفایش.
به طور کلی خانواده و به ویژه پدرتان که از شاعران خوب کاشان هستند، چه تاثیری بر حضور و رشد شما در ادبیات داشتهاند؟
پدر آری پدرم مادهتاریخ میسرود و همچنان بر این شیوه و فن است با علاقه و همتی که در کمتر کسان دیدهام از اقران و پیوستگان این نحله و عرصه خاص و بهراستی مشکل و دیریاب. بارها یاد دارم استاد «نظمی تبریزی» و جناب اقای «صدری» بر این فن با ایشان حشر و نشرهایی داشتهاند و دارند و خب شایدها کمترکسی باشد که سالهایی بسیار از زندگی را به این شیوه و طرز مختص کرده باشد و از عهده نیز برآمده باشد. فیالمثل برای مرحومه «سپیده کاشانی» شاعرهمدیار خودمان در قطعهای لطیف که به این مصرع ختم یافته «روز ادب سیه شد با رفتن سپیده» و به حساب ابجد برابر سال فوت آن مرحومه فقیده است، داد سخن داده است و ظرایف شعری و سهل و ممتنع بودنی سعدیوار را در این فن از فنون مشکله شعری به کمال پیاده کرده است. این است که شاید به نحوی از انحاء این سختکوشی پنهان و آشکار در مرتبهای از مراتب مرا به ارث رسیده است از ایشان و مهیا بودن فضا و عرصهای که از اوان کودکی و نوجوانی انس با کتاب در جان من به ودیعه گذارده شد مدیون مراحم و کتابدوستیها و شعردوستیهای ایشان است و البته خانوادهای که آرامش آن دوران را با من راه سپردهند.

تا به اینجا جوایز متعددی را از جشنوارهها و همایشهای ادبی دريافت كرده ايد، اگر ممکن است این موفقیتهایت را برای مخاطبان ما توضیح دهيد.
از حدود سالهای 73 یا 74 یاد دارم که نخستین جوایز و تقدیرنامههای رسمی و بعضاً غیرمحفلی را تجربه کردم تا به امروزِ روز که شاید از مرز 500 گذشته باشد و بسیاری را نسیمِ نسیان با خود برده است. محافل و مراسمی که استانی و منطقهای و ملی بودهاند و در این بین سه یا چهار تقدیرنامه بینالمللی نیز بوده مربوط به شعر مقاومت اسلامی و شعر فجر و شعر آزاد و چه و چها... . جوایز و تندیسهایی که تعدادی را به یادگار در خانه دارم و البته هیچگاه برایم ملاک و معیار و ترازی برای شعر نبودهاند بود و نبودشان.
زبان اشعارتان، زبان فخیمی است و گاهی در نوگرا سرودنتان میتوان تردید کرد، تردیدی که در خصوص اشعار اخوان ثالث در مقایسه با آثار شاملو و دیگران نیز تاحدی وجود دارد. تعریف شما از زبان شعر علیرضا رجبعلیزاده چیست؟ تفاوت زبان اشعارتان از یکسو با شاعران سنتی و کلاسیک و از سوی دیگر با شاعران نوگرا و جوان معاصر را در چه میدانید؟
بگذارید اینطور بگویم که زبان شعر را من آنچیزی نمیدانم که نیازی به قیاس و تفکیک و تحلیل و تفسیر در مورد خود با دیگر شعرا داشته باشد و بخواهیم با تکیه بر بعضی نگرهها و نگاهها و بینشهای جزئی به نتایجی دربارهاش برسیم، بلکه زبان شعر را خود شعر میدانم، آن هم شعری که در گام نخست به بیان آنچه برای دیگر هنرها بیانکردنی نیست فائق آمده باشد و در دیگر مرتبه پیوندهای ناگسستنی و ازلی ابدی با جان مخاطب و شاعر دارد و به مرور میشود آن چیزی که در لحظههای سرایش و آرایش و پیرایش شاعرانه از غربال اندیشه و صافی واژگان میگذرد و بر کاغذ مینشیند حال اینهمه قیاس و تمییز و تقکیک و قرابت و غرابت را جستجوکردن در زبان شعر این شاعر و آن شاعر و یافتن نقاط اشتراک و گسلهای تفریق و تضاد چه کمکی به شعر کرده و میکند و خواهد کرد شگفت پرسشیست بیپاسخ !!
اخوان ثالث و شاملو و دیگر و دیگران هم هرچه بودند و هر چه و از هرکه سرودند نخستین مرتبت همین بودند که عرض شد و بر همین رویت ماندند و شدند آنچه شدند و البته زمانه و تاریخ سرزمین و خاک ما نشان داده که جای این بزرگان به قول شاعر شاهنامه پردخته نخواهد ماند و نماندهست و آنچه اینان به میراث گذاردهاند بیشک از گنجینه سترگ و بسیار تا بسیار هنوز نامکشوف زبان پارسیست از دیرتر و دورتر زمانهها تا کنون.
این را هم بیفزایم که با قید صد شاید و احتمال این تفاوت که مورد پرسش شما قرار گرفته و در زبان شعر من با دیگر همنسلانم و نسل پیش از من از دوسو میبينی به خاطر انس و علقه بیشتر من به تجربه کشفها و آزمونی شهودی در دایره وسیع گنجینه زبان نیاکانمان برمیگردد آنطور که معتقدم میتوان با پیوندهایی هوشمندانه و نه از سر تفنن یا تصنع بر غنا و کشش و جذبه شنیداری این زبان در عالم شعر به مقدار زیاد افزود.
تاکنون دو کتاب از اشعارت به چاپ رسیده است. قالب کتاب مترسک عاشق چشمان زاغ است نوخسروانی است. میتوان گفت که شما از اولین کسانی هستید که در کاشان به طور جدی در این قالب کار کردهاید. این نوع شعر با وجود این که پیشینه کهنی دارد متداول نیست و در میان مخاطبان عام ادبیات تاحدودی ناشناخته است، طبیعتاً سرودن این قالب نیز با خطرپذیری همراه است .کمی در مورد این قالب برای ما بگوييد و این که چگونه در این مسیر قرار گرفتید؟ مخاطبانتان توانستند با کتاب ارتباط خوبی برقرار کنند؟
قالب نوخسروانی را که در سدههای پیش از اسلام و همزمان با ظهور اسلام بنام خسروانی و سهلتی و سهلدی وسهگان و ... ( تأکید میکنم که سهگان صحیح است و با نام جعلی سهگانی که بر قالب خود خواندهای که مدتیست برخی به آن دامن زدهاند و جای تفصیل در این مقال نیست تفاوت دارد. دوستان جوان را دعوت میکنم به این که به هر دعوت و فراخوان در این عرصههای مجازی و فضای فریبنده دهکده جهانی گوش نسپارند و مطالعه و تحقیق را سرلوحه پذیرش و عدم پذیرش قرار دهند) خوانده میشده شادروان اخوان ثالث در مقدمهای که بر کتاب دوزخ اما سرد نوشته و به معرفی اجمالی ازین قالب و پیشینه آن پرداخته و شاهدمثالهایی از سرودههای نوین خود که نام زیبای نوخسروانی را بر آن پسندید نهادهست منتها با عروض کلاسیک و در معانی طبیعتستایی و غنایی و....
در مجموعه نوخسروانی من، که البته با دردسرهایی برای نشر و توزیع آن همراه بود و نشر این کتاب به آن شکل و سیاقی که مورد نظر خاصه خودم بود صورت نبست، اما علی ای حال با عروض نیمایی و کلاسیک و در معانی مذکور و با گستردگی مضمونی و تجربهای روزمره انسان امروزین و قرابت فضا و فرم با قوالبی که در زبانهای دیگر ملل جزو قوالب دیرین محسوب میشود، فیالمثل هایکو و لانکا.
این کتاب قرار است در نمایشگاه کتاب سال بعد دیگر بار عرضه شود و این بار با معرفی درخور و البته در جهت شناساندن این قالب به مخاطب شعر که با توجه به کوتاهسرایی و مقوله شعر کوتاه میتواند حرکتی بجا باشد . علامه شفیعی کدکنی بعد از خواندن این کتاب در صحبتهایی با من به لزوم نشر و معرفی درست و صحیح شعرهایی در این قالب و البته توجه به ظرفیتها و پتانسیلهای موجود و قابل بهرهبرداری در این قالب موجز و معجزهگر اشاره داشتند چه اینکه این قالب میتواند در صورت نمایشی خوب راهگشای مناسبی برای شاعران کوتاهسرا و حوزه کوتاهسرایی و بسط این قالب و معرفی آن به جهان با ترجمههای درخور باشد و فرهنگ شعری ما را به جای نیاز به داخلکردن نام قالبهایی که به غلط به جای قوالب اصیل پارسی به کار رفته و میرود بینیاز کند.
من هم به خاطر احساس نیازی که از مدتها پیش برای شعر کوتاه سرزمینم و لزوم شناساندن این قالب میکردم این مجموعه را به نشر سپردم و بازتاب مناسبی دیدم و باعث مباهات بود برایم که از نخستین کسان، علامه شفیعی کدکنی به تحسین این کتاب پرداختند و تا آنجا که میدانم خدا را شکر قالب اصیل و زنده پارسیمان با این مجموعه مظلوم واقع نشد و توجه خیلیها را به خود جلب کرد.

شايد بتوان گفت شما یک شاعر آیینی نیز هستيد، سرودن از وقایعی که سدهها پیش رخ داده و همواره از جهات مختلف، در منبرها و تریبونها گزارش شده است چه دشواریهایی دارد؟ چگونه از کلیشهها فاصله میگیرید؟ در ترکیببند امالبنین در عین وفاداری به روایتها شاهد تصویرسازیهای بکری از واقعه هستیم، اینجا به نظر میرسد که فرم، به کمک محتوا آمده است. در این باره نیز توضیح دهيد.
شعر آیینی ما نیاز به ورود مناسب شگردهای شاعرانه و شکستن تابوها را سالهاست احساس کرده و البته بودهاند عزیزانی که این چراغ را روشن نگه داشتهاند و به جدیت در این راه قدم گذاشتند و نمونههای خوبی را ارائه دادند و تا امروز که جوانانی تلاش در گشودن دروازههای بسته دیگری در این مسیر دارند. غافل نباشیم از این که به هر قیمت و هر شکل نیز نمیتوان دیگرگونه بود و انتظار تأیید داشت، خصوصاً در حیطه شعر آیینی که خطوط قرمز بارزترند و رعایت حدود و ثغور از اوجب واجبات. به نظرم از دستندادن تجربه گذشتگانمان در حوزه شعر مذهبی یا آیینی و استفاده از ظرایف کلامشان در سرزمین بکر سرایششان خواهد توانست ارتفاعات و قلل باشکوهی پیش چشم شعرای امروز آیینیسرا نمایان کند از آنچه که آن را آفاق سر و سرود و معصومیت مینامم.
در ترکیببند امالبنبن که در مجموعه شعر باغ در حصار مصائب آوردهام سعی و صفا و هرولهام در جهت رسیدن به این کران بوده است و انتخاب قالب ترکیببند که دست شاعر را برای بسیاری چیزها باز میگذارد به عقیده من مثل دیگر قالبهای مشابه بلند میتواند نموداری برای عرضه این ظرائف و دقایق باشد و این هوشمندی و وسواس سراینده را میطلبد.

مدتی است که جلسات و کلاسهای شاهنامهخوانی را در کاشان برگزار میکنید. پیش از این شاهد برگزاری جلسات تفسیر حافظ و سعدی و مولانا در کاشان بودهایم، چرا و با چه هدفی به سراغ فردوسی رفتهاید؟ اهمیت شاهنامه در زندگی امروز را در چه میدانید؟
زبان پارسی را به جد بگویم که بدون فردوسی، این حکیم سترگ رنجدیده چشم و پای آهو گرفته از پس سی سال نمیتوانم متصور باشم و به آن ببالم چرا که جان و جهانهایی را برای ما و آیندگان زنده کرد که از پس پشت غبار قرنها تاراج و تباهی همچنان به سلامت است و سخته. ومیانگارم که خود فردوسی بزرگ بر این دستکار سترگ قرونش ما را از آن سوی تاریخ و چنان چون کوهی سر در ابر به نظاره نشسته است. جلسات شاهنامهخوانی را نیز به همین دلیل که باید پاس داشت این میراث گرانسنگ را و به این خاطر که ایرانی هستیم و زبان ما پیوستهخوانی زبانیست که این حکیم برایمان به یادگار گذاشت بایسته و شایسته است که قدر بدانیم و بخوانیم و بیاموزیمش. خوشحالم که در این جلسات جوانانی هستند که مشتاقانه دنبال میکنند بیت به بیت این شاهکار را و هفته به هفته حضور بهم میرسانند و نفس به نفس نقال این محفل میدهند.
آینده شعر معاصر کاشان را چطور ارزیابی میکنید؟ هر بار موج جدیدی از شاعران به یکباره بر صحنه حاضر میشوند و تعداد کمی از آنها باقی میمانند. دلیل این امر چیست؟ آیا نمیتوان با پرورش استعدادها به ماندگاری علاقمندان به شعر کمک کرد و این فضا را تقویت کرد؟
موجها همیشه آمدهاند و رفتهاند و عدهای را با خود بردهاند، دریا در ذات خود دریاست نه در آنچه مردمانش میبینند! شعر هم هرجا عدهای موجسوار داشته، برخی را به ناگزیر با خود برده و دریا فروخورده. آنها که ماندند و ماندگار شدند ذات دریایی داشتهاند و ساحل سلامت مقصد و منزل نهایی و غاییشان نبوده است!
شعر امروز کاشان از بسیاری داشتهها تهیست متاسفانه. دلیل را باید در مدیریت نامناسب مراکز فرهنگی شهر و موانع بسیار بر سر راه جوانانی دانست که از خیلی وقت پیش بیش از این مسئولان نگران فضای فرهنگی شهر به طور عام و فضای ادبی به طور خاص بودهاند. خلأ موجود در شهری مثل کاشان که سالهایی در دو دهه گذشته جزو یکی دو قطب اصلی شعر بوده است تاسفبار است. عدم توجه به استعدادها سرنوشتی جز هدر رفتن و در بهترین شکل ممکن پایتختگرایی و فرار از شهرستانها رقم نزده است.
با شرایط فعلی آینده خوبی حداقل تا بهبود برخی فضاها برای شعر شهر متصور نیستم.

به تازگی کتابتان نامزد کتاب شعر سال شده است، روند انتخاب کتاب سال به چه شكلي است؟ به نظرتان آيا اين گونه جوايز كمكي به ارتقا سطح سليقه مخاطبان ميكند؟
باغ در حصار مصائب نامزد کتاب سال جمهوری اسلامی ایران است و این آخرین سالیست که این جایزه به این شکل و شیوه برگزار شده است و از سالهای بعد قرار است به صورت انتخاب بهترین کتاب منتشر شده درهمان سال و در جشنواره شعر فجر کتاب برتر معرفی شود. به صورت کلی و در یک دید کلینگر وجود چنین جوایزی مفید است به شرطی که به صرف برگزاری چندروزه یک مراسم دلخوش نباشیم و کتاب معرفیشده برتر به عنوان الگویی باشد برای قرادادن معیار و ملاکهایی از درستی و کیفیت اثر که ممکن است در گزینش و انتخاب برای مراسم مشابه مورد استفاده قرار بگیرند.
معرفی یک کتاب برتر در سال به رشد سلیقه مخاطب عام در کنار توجه دقیقتر مخاطب خاص هم میتواند به دیگرگونگی و اعتلای فرهنگ مطالعه و خصوصاً بالا بردن فرهنگ شعر کشور کمک کند.
آيا اثر ديگري در دست انتشار داريد؟
دو کتاب در آینده نزدیک خواهم داشت برای نشر، نخستین مجموعهای از شعرهایی با قالب نیمایی است و دیگری مجموعهای با قالب کلاسیک که اگر خدا بخواهد بعد از نمایشگاه کتاب 94 به ناشر خواهم سپرد.
و حرف آخر؟
به قول آن بزرگ بیمرگ که گفت:
«غریبم قصهام چون غصهام بسیار
سخن پوشیده بشنو اسب من مردهست و اصلم پیر و پژمردهست
غم دل با تو گویم غار!
کبوترهای جادوی بشارتگوی
نشستند و تواند بود و باید بودها گفتند.
بشارتها به من دادند و سوی لانهشان رفتند.
من آن کالام را دریا فروبرده
گلهم را گرگها خورده
من آن آواره این دشت بیفرسنگ
من آن شهر اسیرم ساکنانش سنگ
ولی گویا دگر این بینوا شهزاده باید دخمهای جوید
دریغا دخمهای در خورد این تنهای بدفرجام نتوان یافت
کجایی ای حریق ای سیل ای آوار؟
اشارتها درست و راست بود اما بشارتها
ببخشا گر غبارآلود راه و شوخگینم غار!...
غم دل با تو گویم غار!
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟
صدا نالنده پاسخ داد:
...آری نیست؟»
(1) برادرندر: نابرادر