پُرم از زخم تلخی که ندارد فصل مرهم را
کدامین شانه ای باید گذارم این همه غم را
در آن گندم نمی دانم کدامین حادثه رخ داد
که نفرت ماند و قابیلی مجسم هر چه آدم را
و کاهن بود و می رویید پر از دشنام و تنهایی
و دستی کو که بندد زخم کاری های مریم را
تمام کوچه ها شاهد که بانو بود و این مردم
وتاریخی که زد در خود رقم فصل محرم را
گذشت این حادثه عمری زمین فصلی سترون شد
وباران رفت و آتش شد تمامی فراهم را
پُرم از حس آن سقای ، عاشق در بیابانی
که جاری می کند بر زیر پایش آب زمزم را .......