اين شعر آقاي ستايش احدي تكرارپست قبلي است كه وقتي بروز كردم در صفحه اصلي نمايش داده نشد
اين است حكايتي مصّور در خون
قنداقه و گهواره و مادر در خون
زيتون به دهن، كبوتري آنسوتر
زخمي شده است و مي زند پر در خون
مردم به كجا پناه بايد ببرند
حالا كه نشسته است سنگر در خون
ديشب دلشان هواي معراج نمود
با ديدن قبله ي پيمبر در خون
اين رقص چنان ميان ميدان زيباست
يك دست به سنگ و دست ديگر در خون*
يك سنگ براي مرگ دشمن كافيست
در اوج نبرد نابرابر در خون
□□□
درياست دل مردم اينجا امّا
سرتاسر آن تا لب بندر در خون...
از قوم شما گلايه دارم موسي
اعجاز دوباره اي بياور درخون
بردار عصا و روي اين رود بزن
تا باز كند دست تو معبر در خون
□□□
از يك قفس شكسته صحبت دارد
در آخر قصّه اش كبوتر در خون
*يك دست جام باده و يك دست جعد يار
رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست
"مولوي"
1388كرج
اين شعر در وب انتفاضه سوم
ويرايش2پست