من كجا جويم به غيرازتونگار ديگري
چون نديدم بي توهرگز نو بهارديگري
گرنباشي خشك ميگردد همه شاخ وبَرَم
كي برويد بارديگرشاخسارديگري
من كه دردامت گرفتارم نمي داني چرا؟
صيد توهرگزنمي گيردشكارديگري
بارعشقت را بدوشم تا ثريا ميبرم !
پس چرا پيمان توبستي با سوارديگري؟
همچوديوانه نشستم نامِ من رسوا مكن
چون توانم نيست ، باشداختيارديگري
كاروانها آمدند ، اما نديدم روي تو!
بيقرارم من، ندارم چون قرارديگري
من گرفتارم به زندان دلت ،حاشامكن
مرغ پربسته ، كجا دارد تقارديگري؟
بلبل وُپروانه ازرفتن پشيمان گشته اند
نيست بستاني بحزتو،لاله زارديگري
باد بانم پاره، قايق گِل نشسته دركوير
خسته وُ حيران ، ندارم روزگارِديگري
گرچه ايامم زهجران تومن سرميبرم
سخت ميباشد! نشستن تا نهارديگري
مُهره راحركت ندادم تابجويم بخت خود
كيش ميگردم ، نمي خواهم قمارديگري!
s@rv