گردبادِ شن
آنگاه که تو از بام در نردبان ریختی
بوته ی خشک خاربن بر طاق حصیر شکست
و دندانهای حصیر و در تق تق کنان به هم خورد
سینی تخمه ای از سر دیوار در خانه ی همسایه افتاد
بندی گسیخت و حصیری ریخت
و من با چشم خود دیدم که باغچه تهی شد
که در و پنجره ی حوض از شن
سوراخ سوراخ شد
و حوض های پر از کاغذ و برگ سر ریز کرد
گردبادِ شن
و من و مادر با چشم خود دیدیم که تو
پرواز کردی
رفتی و رفتی
و من و مادر پرواز تو را تماشا کردیم
تا جایی که در ویرانه ی درختی فروریختی
ما غریبه بودیم و تو دیوانه
با این همه نزدیکی
ما باز از تو دور بودیم
مادر غُر می زد، می گریست، نفرین می کرد به خود
و انبان دل من نیز
از گریه ، نفرین و فریاد ، می خواست بترکد
اما آه،
حالا از آنچه رفته پشیمانم
شاید حالا تو را شناخته ام
شاید دیگر غریبه نیستیم
شاید می دانم که چرا چونان بودی
ولی کاش
این را آن وقت می دانستم
و شادان بندها را می بستیم
حوض را می شستیم
و بام را تا ناودان جارو می زدیم
حیاط را تا باغچه
کاش...
1352
مهدي فرزه (ميم . مژده رسان)
کلمات کلیدی این مطلب :
کاش... ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/26 در ساعت : 23:57:43
| تعداد مشاهده این شعر :
1021
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.