لطفاً
به رؤیاهای من
دست نزن
می خواهم خوب بزرگشان کنم
بفرستمشان مدرسه
تا درس بخوانند
لطفاً
با رؤیاهای من
حرف نزن
باید مرد بارشان بیاورم
می خواهم تابستانها ببرمشان پروژه
تا دستهای کارگران افغانی را
خوب نگاه کنند
و چیزی یاد بگیرند
لطف کن و به رویاهای من چیزی نگو
رویاهای من از من نیستند
رویاهای من
دل نازک اند
به قدر برگ گل رز
رویاهای من خسته اند
می فهمی؟
رویاهای من
برعکس شما
بوی خون و عرق می دهد
رویاهای من جوری بزرگ شده اند
که برای یک کار غیرقانونی
خوابشان نمی برد اصلاً
شما با رویاهاتان ارضاء می شوید
اما من
در رویاهایم خون گریه می کنم.
رویاهای من فقیرند
و جورابهایشان پاره است
هر بار تکه ای روح
به سمساری پیر،
در خیابان پاسداران می فروشیم
و بر می گردیم سر خانه اول
خب رویا باید چی جوری باشد؟
رویا باید همین جوری باشد آبجی
رویا باید یک جو واقعیت هم داشته باشد یا نه؟
رویاهای من آواز می خوانند
آخ چه قدر خوب می خوانند
قدیر، مادر مرغ و خروسها، مرغابی ها
سگها و ماست
هیچ روزی بی او شب نمی شود
هیچ شبی نیست که آواز نخواند
زنش را از چنگش درآورده اند طالبان
ای کاش نمی آمد ایران ...
آه از آوازهای قدیر
مرغابی ها شاعر می شوند.
...
حالا دارم گریه می کنم ...
امروز ما
یک سری میلگرد برش خورده را
با بالابر بالا خواهیم برد
بالا و بالاتر
تا طبقه ششم
قدیر آن پایین برای حیوانات سخنرانی می کند.
این طبقه امروز تمام نخواهد شد
تا دقایقی دیگر؛ بالابر
تسمه پاره خواهد کرد
گرگی به نام تکنولوژی
سه میلگرد از سمت چپ، رها خواهد شد
الله اکبر
سه سرنیزه تیز شهوانی
بر قفای قدیر
شرف شعر و موسیقی جهان ...
در آغوش ما
قدیر ایستاده خواهد مرد
آه اسپارتاکوس عاشق
دارد باران می آید ...
هلاکم
از خروسهایی که بی دلیل آواز می خوانند
از خروش بی مزه ی صوفیان
و سگهای شرمن
از این پای لنگ لاکردار
دارد باران می آید ...
برو
بگذار باد بیاید
لطفاً به رویاهای من دستور نده
لطفاً با رؤیاهای من کاری نداشته باش
می خواهم خوب ببینند
وقتی شاهرخ خان
از استان کردستان
از طبقه سوم آویزان ...
سقوط می کند
دقیقاً کجای چشمانش بیرون می زند.
لطفاً
با رؤیاهای من
کاری نداشته باش
برو
بگذار بمیرم
ما دیشب گوسفندی قربانی کردیم
تا برای شاهرخ خان ختمی باشد.
کارگران کرد آوازی می خواندند
که دماوند را بغض گرفته بود
لطفاً
به رؤیاهای من
دست نزن
با همین رویاها
قاچاقی
می خواهم بروم سلیمانیه
و این همه خرقه ی ابریشمی خونین را
دو دستی
تقدیم کنم به آقای شرکو بیکس
مگر شیرکوه مرده باشد
و اگر مرده باشد
من شمشیرم را در می آورم
و دو دستی
می گذارم وسط گورش
زانو خواهم زد
و سجده خواهم کرد
گور مردی را خواهم بوسید
که همیشه با رویاهای من مهربان بوده است.
با رؤیاهای من جنگ راه نیندازید
با رؤیاهای من
باید تمام زخمهای جهان را برق انداخت ...
----------------------------------
محمدحسینی باغسنگانی