سلام
با خواندن این شعر نمی دانم چرا بی اختیار به یاد غزل زیر از قیصر عزیز افتادم :
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
تنها، بهخدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه ی راز خدا را نفروشید
سرمایه ی دل نیست به جز اشک و به جز آه
پس دستکم این آب و هوا را نفروشید
در دست خدا آینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید
در پیله ی پرواز به جز کرم نلولد
پروانه ی پرواز رها را نفروشید
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله ی سعی و صفا را نفروشید
......................................................
درود استاد اسماعیلی عزیز
خدا شما را حفظ کند و قیصر را بیامرزد...
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره ی دورنما را نفروشید