باسلام و عرض ادب
شایدسال 91 بود، غزلی داشتم باعنوان "برای یک قیصر".
یادشان بخیر،استاد آیت الهی، آن زمان، درباره ی اهمیت عنوان شعرچندخطی برایم نوشتندکه عنوان شعر جزیی ازشعراست
و انتخاب آن هم از اهمیتی خاص برخوردار.
من هم به این اهمیت بیشتر واقف شدم، زمانی که نقداستاد محمدکاظم کاظمی را درمقاله ای با عنوان " ازسوی درختان"
درهمین سایت مطالعه کردم :
(نام شعربخشی ازشعراست، به ویژه نامی که بادقت و نظرداشت ِ جوانب ِ گوناگون، ازسوی خود ِ شاعر انتخاب شده باشد)
درکل به نظرمی رسدعنوان درشعرجذب کننده است، جاذبه دارد، البته اگر درِباغِ سبز نباشد(درداستان ومقاله و .. هم صدق می کند).
این مقدمه رانوشتم تاعرض کنم :
اولین انگیزه حقیر، درخواندنِ این چندپاره، همان جاذبه ی عنوان بود...جشن تکلیف.
بنده منتقدنیستم، ولی اگرحمل برخودستایی نشود، فقط با دقت می خوانم، بسیاربادقت.به هیچ وجه مجذوب آهنگ و وزن نمی شوم.
این شعر راهم چندبارخواندم، دوسه بار برای لذت بردن و دوسه بارهم برای نقدکردن که نه، بلکه نشان دادن نقاط سست و ارایه طریق، تاحدِ وسعت.
راوی دختربچه ای ست (قبل ازتکلیف)، پس روایت با زبان او شکل می گیرد.
پاره ی اول-
شروع بسیارساده ای ست ودرعین حال جذاب.
بند دوم می توانست روان تر هم باشد:
تاکرده ام درگوشه ی کیف.
پاره ی دوم-
در صحن شور و شوق برپاست
امشب قراری تازه دارم
با اشتیاقی چادرم را
امروز بر سر می گذارم
اول این که، قید امشب با دوبند فاصله به امروز رسیده، یعنی زمان روایت به هم خورده است، زمانِ روایت هنوز"امشب" است.
دوبندِ آخرِ این پاره با لحاظ کردن عناصرو الفاظی که موردِنظر شاعربوده، می توانست چیزی شبیه این باشد :
آری، من امشب چادرم را
باشوق برسرمی گذارم
البته عرض کردم چیزی شبیه این، چراکه دوبند پیشنهادی هم، هنوز اشکال دارد.
یک اشکال به پیشنهاد دهنده برمی گردد: " آری " دراین زبان نوجوانانه نمی گنجد، سنگین است.
یک اشکال هم به مولف: برسرکردن چادر یابه سرکردن چادر، منطقی تر است ازبرسرگذاشتن چادر.
پاره ی سوم-
من اینطورخواندم :
حتی نماز اولم را
در صحن تو می خوانم امشب
من یک کبوتر بچه ام که
در صحن تو مهمانم امشب
پاره ی چهارم-
بی بی برایم گفته از تو
از معجزات بیکرانت
از دور برق عشق پیداست
در چشم های زائرانت
نکته ی ظریفی دربندسوم جلب نظرمی کند "برق عشق" !!!
این "برق عشق" ازدیدگاهِ راوی نه ساله، آیا باورکردنی ست؟
اینجاست که دراصطلاح می گویند :مولف حرف تودهن راوی گذاشته، یادخالت شاعر در روایت یا هدایت
راوی به سمت وسویی خاص.
حالا اگر "برق شادی" بود به نظرم بازبانِ نوجوان سازگارتربود...بندسه می توانست بندی شبیه این باشد:
می بینم اینجا برق شادی.
انصافا، روایت در روایت، پاره های چهارم وپنجم رابسیارخواندنی، جذاب، دلنشین و به قولِ شیرینِ یکی از
دوستان، قابلِ ترحیب نموده است.
راوی دردوبندِ اولِ پاره ی چهارم دیدگاهِ بی بی رانقل می کند.
و در دوبندبعدی، نظرگاه خودش را.
به همین صورت است درپاره ی پنجم هم :
راوی دردوبندِ اولِ پاره ی پنجم دیدگاهِ بی بی رانقل می کند.
و در دوبندبعدی، نظرگاه خودش را.
اصرار دارم براین نکته: نظمی که شاعر به دو روایت داده بسیارحساب شده ومنطقی ست واین دوپاره به عقیده ی حقیربرجسته ترین ومنسجم ترین قسمتِ این سروده هستند.
پاره ی پنجم-
همگام با پاره ی چهارم، درباره ی این پاره هم گفتم.
یک پیشنهاد دارم برای آغازِ بندِ اول این پاره و آن هم تکرار همان بندِ اولِ پاره ی چهاراست، باکمی تغییر:
"بی بی برایم گفته من هم"
تغییرساختارِ این بند "بی بی" را درشعر برجسته تر می کند به ویژه که حرف بسیارمهمی راهم به نوه اش گفته :
" یک هدیه از سوی توهستم "
مخاطبِ نخبه، به سادگی از این بند نمی گذرد.
بی شک بسیاردیده ایم وشنیده ایم، از نذر و نیازِ زوج هایی که به عللی صاحب فرزند نمی شدند
به پنجره فولاد دخیل می بستندو...باقیِ قضایا.
درباره ی پنجره فولاد وطرز ادای آن به واسطه تنگنای وزن خودِشاعر رابه قضاوت می طلبم.
پاره ی ششم-
درمان، هیچ سنخیتی با کلِ شعر ندارد.
این جا دوباره شاعر در زبان راوی دخالت می کند:
"وقتی که درمانم توباشی"
راوی، چنان که سرتاسرِپنج پاره ی قبلی گواه است، از درد سخنی به میان نمی آورد، راوی دردمند نیست،
عاشق هم نیست، راوی، تنها، اشتیاقی داردکه آن سرش ناپیداست.
سه بندِآخرپاره ی ششم هم بسیار زیباست.
موفق باشید.