در شمال شهر عشقت زندگی رویایی است
گوشه یِ پرتِ جنوبِ شهرِ دنیای تو چند ؟
بهره برداری ز مهرت حق از ما بهتران
حسرتِ آغوش گرم و ماهِ سیمای تو چند؟
ذوق شعر آنچنانی نیست در فهرست من
عشق بازی در خیالت با تمنای تو چند؟
مِهر در کانون گرم خانواده سهم تو
شب نشینی در تگرگِ سختِ سرمای تو چند ؟
خنده در مهتاب و نور ماه ارزانی تو
گریه در یک گوشه با حس تماشای تو چند؟
زیرکی در عاشقی را من نخواهم خواستن
کند ذهنی در جواب یک معمای تو چند ؟
نازنین ، خوش قد و بالا ، مهربانی مال تو
یک نگاهِ مهربان بر قد و بالای تو چند ؟
قدرت من در خرید “دوستت دارم ” کم است
طعنه های سرد و نفرین های دعوای تو چند؟
جشن در ویلایِ ساحل آنقدر جذاب نیست
مرگ در دلتنگیِ غمگین دریایِ تو چند ؟
جواد مزنگی
.