گرچه چشمان من از عشق حکایت دارد
غم پنهانیم از هجر شکایت دارد
گوشه چشم من از هجر غمی دلگیر است
چشم مخمور تو با شعر شباهت دارد
من که بیمار توام گاه نگاهم می کن
دل دیوانه من قصد عبادت دارد
معبد عشق تمنای غزل می کندم
قلم از راز دلم قصد شهادت دارد
من که تصویر تورا در غم خود می بینم
باورم کن که دلم با تو عنایت دارد
قسمت چشم من از راز نگاهت چه بود؟
نگهم کن که دلم با نگهی از تو قناعت دارد
معبد و قبله من!دل به فدای رخ تو
شمع پنهان دلم با نگه چشم تو عادت دارد
سر نی از دل محزون من آهنگ کند
بغض من, گریه من از تو چه حاجت دارد؟
من غروری به دلم راه ندادم زیرا:
دل من با گنه عشق ارادت دارد
ای که عمریست دلم را گرهی با غم توست
دل غمگین من آهنگ زیارت دارد
چشم من راز غم و عشق درونم گوید
"دیده در گفتن احساس صداقت دارد "
آتشم آتش سوزان شده ام در غم تو
سوختن در غم تو بس که کرامت دارد!
"زهرا علی بابایی, آتش"
الهم عجل لولیک الفرج علیه السلام