بر دلم تا به ابد نقش رخ یار بماند
قصه ای شد که سر انجام سزاوار بماند
گنج مخفی که غمش کشف حقیقت شده بود
آفریدست دل و در طلب یار بماند
تا صدای سخن عشق بیامد ز فلک
بر دل من شرر عشق تو بسیار بماند
هرکسی عشق تو ورزید غمش شیرین شد
آن که انکار نمود عشق گرفتار بماند
همه راز فلک جز سه سخن بیش نبود
عین و شین قاف که بر دوره پرگار بماند
جز غم عشق سزاوار بقا نیست که نیست!
جاودان عشق که همواره به تکرار بماند
«نقش کردم رخ زیبای تو در خانه دل
خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند»
آتشی کز شرر عشق تو پیدا شده بود
حسرت دیدن آن لحظه دیدار بماند
زهرا علی بابایی
تاریخ ارسال :
1394/6/20 در ساعت : 0:7:38
| تعداد مشاهده این شعر :
763
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.