هر کس لبی از جام ِتو نوشید ،غزل شد
کوشید و سر کارِتو جوشید، غزل شد
تا چشمِ تماشای تو افتاد به چشمم
دل مست شد و هرچه خروشید، غزل شد
هر کس که مرا دید و تو را کرد تماشا
بیهوده به کس بوسه نبخشید ،غزل شد
عاشق که دمی خنده کند گاه بگرید
بوسید لبی یا که نبوسید، غزل شد
ویرانه منم نزد تو ای زلزله ی هوش
تا زلزله طوفان تو را دید ،غزل شد
نظمی که به عشق تو در آمیخت بهم ریخت
تا باد به گیسوی تو پیچید ،غزل شد
لبخند و لبت شعله به آرامش دل زد
زاهد کمی از حال تو پرسید، غزل شد
بودم به تماشای تو دیدم به شب نور
اشکی که به چشم تو درخشید،غزل شد
تزویر و خرد نزد نگاه ِتو کم آورد
هرجا که خرد سَمت تو چرخید ،غزل شد
زیبایی و خشبویی گل عاریتی نیست
هر سبزه که از خاک تو رویید ،غزل شد
بیهوده نرقصیدم و بی جا نزدم دف
هر برگ به آهنگ تو رقصید ،غزل شد