...سوت خمپاره در سرت پیچید بالشت آسمانی از پر شد
خواب دیدی که باغی از گل سرخ در تو پرپر شد و کبوتر شد
...سوت خمپاره در سرت پیچید خواب دیدی که مثل سیبی سرخ
سرت افتاد روی دامن خاک نفس بادها معطر شد
شیشه عطر و چفیه ای خونین گوشه ای مهر و گوشه ای پوتین
...سوت خمپاره در سرت پیچید خواب دیدی اتاق سنگر شد
...سوت خمپاره در سرت پیچید ... سوت خمپاره در سرت پیچید
...سوت خمپاره در سرت پیچید ... سوت خمپاره ها مکرر شد
.
.
.
¤
تشنه از خواب میپری ٫ بی سیم زیر گوش ت به گریه میگوید:
" اکبر اینسوی خاکریز افتاد اصغر آنسوی آب پرپر شد"
¤¤
قرص های تو بی اثر بودند اتوبوس بهشت در کوچه ست
کاسه ی آب ریخت پشت سرت گوشه چشم پیرزن تر شد...