گرفتارت شدم این اتفاقی ناگهانی بود
به این خاطر که در چشمان خوبت مهربانی بود
به مویم برف سنگین بود و باران در دو چشمانم
ولی در قلب من معجون و اکسیر جوانی بود
کمر باریک و ابریشم به دستی باز معروفم
که او در شهر تنها عاشق ابروکمانی بود
چنان من عاشقت بودم که رفتارم تعجب داشت
به طوری که شنیدم گفته بودن او روانی بود
هنوز از آخرین دیدارمان طعمی به جا ماندست
به این خاطر که بوسش سرخ و چایش زعفرانی بود
مجتبی اصغری فرزقی (کیان)