دلتنگ شد فرشته هم از بي جنوني ام
شهري به شور آمد از اين پرسكوني ام
مولاي بي شرار به نبضم نهاد دست
تب لرزه اش گرفت از اين سردخوني ام
زن بودنِ مرا به ته شبهه مي نهد
نادلبري و سادگي و بي فسوني ام
يك پيكر حقيرم و يك جوهر منير
نيمي بزرگي ام من ونيمي زبوني ام
آغازنامه اي به كتابي نوشته ام
خندند رهزنان به من و رهنموني ام
من، جمعِ من، برابر هیچ است در حساب
صد فيلسوف خيره شد از ذوفنوني ام
آينده ي عزيز! دلم را به كف بنه
هم روزگاربا توام، آري كنوني ام
يك روز قفل کور دلم را ز بُن بكن
اي صاحب حقيقي گنج دروني ام
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/9 در ساعت : 11:14:45
| تعداد مشاهده این شعر :
1267
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.