می خوابم اما خواب های من
از جنس بیداری شب بوهاست
من تازه فهمیـدم که این دنیا
آرمگهی از خواب ترسوهاست
می خوابم اما، خواب یعنی چه؟
وقتی که بیـــداری ادا دارد
وقتی که تخت خواب ِ ترسوها
به تختِ جمشیــد ادعا دارد
تا مردمان هرز و بی ریشـــه
به ریش ِ هر غمدیده می خندند
با یــک زبـــــــان بــــد زبانت را
یک مشت پست ِ هرزه می بندند
از اسب افتــاد آرزوهامان
در صورتی که قهرمان بودیم
در چشم خـارمردمِ بی اصل
با کوهِ غم، خاری گران بودیم
نعش عزیزان می کشید این دل
کِل می کشیدند نعش بدکاران
لبخندشـــــان تنها زمانی بود
که خرد می شد استخوانهامان
دنیایشان تنها لبــاسی بود
تن پوش بی عاری و عیـاشی
دنیا جلوی چشمشان زن بود
با آب و رنگ و طرح و نقاشی
یک مشت مــستِ لاابالـی هم
قــانون جنگل را به پا کردند
اشکی به چشـم شیـرها آمد
وقتی که خوکان ادعا کردند...
این روزها خوابت گران باشد
دنیــا برایت خواب می بیند
دنیــا، بخوابـی آرزویت را
نقشی که شد بر آب می بیند
سراینده:آمنه نقدی پور