آب از سر آبادی ام با این غزل رد می شود
گویا یقین خط می خورد،گاهی مردد می شود
چون قصه های ناب در افسانه ها دل می برد
با این الفبا قافیه از خوب تا بد می شود
در واژه ها گم می شود سهم من از دلدادگی
غم می رود از دست دل؟ آن را که باید می شود؟
گوی محبت می برد از فصل ها یکباره غم
داروی محتوم است بر دردی که ممتد می شود
معبود من! این لحظه ها آیینه دار یاد تو
یاد تو در قلب قلم، قلبی که معبد می شود!
یارب تویی تنها طبیب بغض های دفترم
لبخند تو در شعر من ، اشک مرا سد می شود
چون شیطنت می کرد دل، افتاده شد در خاک و گل
جمعی گرفتار غم و زوجی که مفرد می شود!*
* اشاره به رانده شدن آدم از بهشت
زهرا علی بابایی
تاریخ ارسال :
1394/10/26 در ساعت : 19:53:1
| تعداد مشاهده این شعر :
606
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.