ببین سکوت کرده ام به جرم ابتلای دل
به جرم عشق می شوم دوباره مبتلای دل
شکایتی نوشته ام به حکم نانوشته ام
که حکم دار می شود قلم به ابتلای دل
قاضی عافیت طلب، که حکم داده بی سبب
به حد هجر می زند قضاوتی برای دل
غمی به دل سپرده و دلم به گل سپرده ام
سکوت تلخ و مبهمم، فقط بود بهای دل
اسیر جور می شود هماره روح خسته ام
به بند می کشد مرا ، اسارتی به پای دل
غمم شراره می زند به سطرهای دفترم
غزل زبانه می کشد به پای اعتلای دل
برای راحت تو من ، گذشته ام ز خویشتن
عجب حکایتی شده برای من بلای دل !
زهرا علی بابایی
تاریخ ارسال :
1394/12/14 در ساعت : 21:49:38
| تعداد مشاهده این شعر :
619
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.