ای مظهر عاشقی علی، ابن ثبات
هر کوه، گرفته از تو، معنای حیات
ایوبترین ستاره ی سقف نماز
آیینه ی اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْر و الصَّلاَةِ
ای وارث برکه، مرکز ثقلِ کرات
ای ریشه ی هر درختِ باغِ برکات
با زمزمه ات به چاه شب ها دادی
این وسوسه را که دل ببازد به قنات
ما داد سخن ز عشقتان سر دادیم
اما ره ما، به ناکجاها، هیهات
یک بار دگر لشکر ناکث پیداست
با گله ای از هزار و یک لات و منات
این درد دوایِ حیدری می طلبد
این قصه نوای مثنوی می طلبد
مولا تو بیا که بی تو ما خام شدیم
بازیچه ی زرق و برق ایام شدیم
از محفل ما رنگ حیا را بردند
با مشغله ها یاد شما را بردند
بی قیدی و عاشقی برابر گشته
دل رفته و با گرگ برادر گشته
ترفند به هر بهانه ای کام گرفت
این درد نهفته زیرکی نام گرفت
دریای دهان رنگ ریاکاری شد
بر لوت لبش لغلغه ها جاری شد
گل های زمانه بی هوا خوار شدند
بازیگر یک بودن آوار شدند
ای محور عاشقی به اقرار کرات
حول حرم تو می وزد عطر ثبات
بر پیکر این لبان لبریز چروک
امروز فقط مانده تمنای تبوک
یک بار دگر طلیعه ی باران باش
بیت الغزل تازه ترین اوزان باش
حبل الله پهلوان رحمان رحیم
فرزند پر از غبار را خواهان باش
هرچند که از خوان ولایت دوریم
یک نوح پسر گرفته از طوفان باش
با نای مسیحایی احیاگر خویش
آغازگر تشنه ترین پایان باش
فهیم بخشی