می روم برکوي سلطان گريه پنهاني کنم
بر در شاه خراسان تا غزلخواني کنم
مي روم بر مشرق عشق و بدور از غصه ها
چشمه خورشيد بينم سينه نوراني کنم
مي روم با کوله باري از گناه و معصيت
در سراي صحن اظهار پشيماني کنم
مي روم تا دل ببندم بر ضريح آرزو
گويمش درد دل و شرح پريشاني کنم
مي روم بار دگر تا جان بگيرم در حرم
آسمان تار دل را من چراغاني کنم
مي روم تا در جوار ضامن آهو رضا
ساحل اميد را با عشق طوفاني کنم
مي روم تا در ازاي آب سقا خانه اش
مست از صهبای جانان روح ارزانی کنم
مي روم تا چون کبوتر پر بگيرم تا به اوج
دور گنبد من بگردم طوف روحاني کنم
مي روم يک گوشه اي در زير ايوان طلا
خلوتی شاید شود با یوسف ثانی کنم
آرزوي خادمي بر درگهش دارم ولي
مي رسد در خادمي بينم که سلطاني کنم
برده آرام و قرارت شوق وصل آخر امير
چونکه گويي جان فداي آن خراساني کنم
کلمات کلیدی این مطلب :
مشرق ،
عشق ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/16 در ساعت : 0:0:4
| تعداد مشاهده این شعر :
1234
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.