مجنون ، غزلی خواند ، دلم یادِ تو افتاد
یعنی که هنوزم نشدم از غمت آزاد
طرحی نکشیدی ، که وصالی شود حاصل
نفرین به نفوسی که کند فاصله ایجاد
بی حس شده را کی خبراز سردی و گرمی
ویران شده ام بی خبری ، خانه ات آ باد
مثلِ علفِ یخ زده ی بر لبِ جو یم
شاید برسد بویِ بهار از گذر باد
گفتم بشوم عاشقِ افسانه ی شیرین
شاید بزند گل به سرم تیشه ی فرها د
من نازک چون شیشه و توسخت نظرسنگ
اقبالِ من از جبر به دنبالِ تو، فریاد
انصاف نباشد شبِ بی حاصلی ات را
هر روز به گوشِ منِ بیچاره کشی داد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1395/6/9 در ساعت : 23:45:45
| تعداد مشاهده این شعر :
543
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.