اهل مستی نیستم اما تو مستی کم مکن
دیدگاهم را به هستی جان من مبهم مکن
اهل هر دینی که باشی مذهبت مستانگی
مست هر جامی که هستی چهره را درهم مکن
عشق پیمانی میان چشم های خیسمان
هر چه بشکستی فدایت، قلبمان برهم مکن
روزهای هفته نذر پیرهن های سیاه
جامه مشکی کن ولی "این خانه" را محکم مکن
عهد می بندیم با پیمانه و جام بلا
گرشکستی عهد بشکن، چهره ای در هم مکن
راز مستی خنده بر لب غم درون سینه است
برملا رازی اگر شد، سینه ای پر غم مکن
گرچه من با راز مستی نیستم هیچ آشنا
مست مستم کن ولی قلب مرا بی غم مکن