در یک نقاب کهنه می مردم
کم کم به پایان می رسیدم از
دردی که در من منتشر می شد
زخمی که در خود می چکیدم از
ترس از کسی که عاشقم باشد
وحشت از اینکه عاشقش باشم
کابوس دنیایی که در من نیست
زیر ِ شکنجه لایقش باشم
در من به دنبال چه می گردی
این زن درونم سالها مرده
مثل خوره افتاده بر جانم
داغی که بر پیشانیم خورده
بدبخت
یعنی استخوان سوزی
یعنی درون درد حل باشی
هر جا نشانی از مصیبت بود
تو بهترین ضرب المثل باشی
خالی تر از هر حس ناممکن
تنها صدای بودنم شعر است
دنیای من تاریکی محض است
هرچند نیم روشنم شعر است
از پشت تنهایی من یک شب
سوز قدم های تو می آمد
یک زن از اعماق وجود من
کم کم به دنیای تو می آمد
هی پشت پا می زد به احساست
قلبی که در من منفجر می شد
تو یک جنین مرده بودی که
در هستی من منتشر می شد
تا زنده باشد در من امیدی
که از حضور مرگ سرشار است
خوابی که آن شب درتنت دیدم
در من به شکل درد بیدار است
تو یک حضور مستمر بودی
که زندگی را سمت من آورد
سهم بزرگی را که در من بود
-تنهایی من را-تصاحب کرد
کم کم به آغوش تو خو کردم
از قلبم آرام آمدی بیرون
تکثیر کردی در تنم چیزی
مثل دوماهی ِ رها در خون
آغاز فصل سرد بود ودی
بر دود ِمن اسفند می پاشید
دستی از اعماق ِ غزلسوزی
خورشید را از باورم دزدید
داغ از خیال ِ با دلم بودن
من را در آغوش ِ تو حل کردی
بیگانه تختت را تصاحب کرد
جسم ِ کثیفش را بغل کردی
داری فراری می شوی از ترس
از اینکه دائم در خطر باشی
پرهای من بر شانه ات باشد
با یک عجوزه همسفر باشی
عاشقترم از هی نبخشیدن
دست از خیانت پیشگی بردار
گاهی حسادت کن برای عشق
من را به آغوش ِ کسی نسپار
یاعلی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:3:0
| تعداد مشاهده این شعر :
1039
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.