در شهر کسي سينه ي بي کينه ندارد
عياروشي سيرت آيينه ندارد
آتشکده پارس در آوار سخن سوخت
کس قيد و زبان بند و طمانينه ندارد
سرپنجه کشيدند بزرگان به رخ يار
اين سنت تلخي است که پيشينه ندارد
آن شيخ گشوده است زبان و کف آمار
مقياس دگر جز صد و بيشينه ندارد
تا شنبه اين هفته کند صيد دغلکار
ترسي دگر از مسخ به بوزينه ندارد
زين داغ ريايي است که پيشاني تزوير
چون دست تهيدست بجز پينه ندارد
پيشاني موبد نشود مايه ي تقصير
تکليف بر آن است که نقدينه ندارد
هر چيز بجز جان مبارک به تو بخشند
جز زر که جهاندار به گنجينه ندارد
عرياني اين باغ ز انفاس خزان نيست
لولي سر سجاده که پشمينه ندارد
بر منبر انوار اگر ظلم نشانند
آن چوب سترون گل و سبزينه ندارد
همزيستي آتش و آب است که فرجام
دلدادن بورابرش و مادينه ندارد
تحريف دل انگيز حکايات بهاري است
هر قصه ي سهراب که تهمينه ندارد
بي همدلي و وحدت و همسويي اقوام
موضوعيتي شورش آدينه ندارد
(به اميد همدلي و همراهي شيخ و عابد و زاهد و صوفي و عالم رباني در مسير خدمت به خلق خدا)