سلام آقای کرمی
زیبا ودلنشین سروده ای
مرا به یاد شعرزیبایی ازمرحوم حسین منزوی انداخت وبد نیست دراینجا یادی کنم ازایشان:
تورا گم می کنم هرروزوپیدا می کنم هرشب
بدین سان خوابهارا با تو زیبا می کنم هرشب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که دراین کوه برپا می کنم هرشب
تماشایی است پیچ وتاب آتشها... خوشا برمن
که پیچ وتاب آتش را تماشا می کنم هرشب
مرا یک شب تحمل کن که تاباورکنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هرشب
چنان دستم تهی گردیده ازگرمای دست تو
که این یخ کرده را ازبی کسی... ها می کنم هرشب
تمام سایه هارا می کشم برروزن مهتاب
حضورم را زچشم شهرحاشا می کنم هرشب
دلم فریاد می خواهد ولی درانزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هرشب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟
که من این واژه راتاصبح معنا می کنم هرشب