مي خواهم ازمسيركويري گذركنم
باگردباد زمزمه رامختصر كنم
خط غبار يكسره رسم ست بردلم
بابادگيرها مگر آوازسر كنم
زل مي زنم به"سروابركوه"اي دريغ
بايد ازين مكاشفه صرف نظركنم
روزي امام هشتم ازين جاده ردشده ست
باذكراين حديث،شبي راسحر كنم
شايدبه سايه سارهمين سروآمده ست
بايد سوال ازشب وكوه وكمركنم
از"مسجدالرضا"كمي آهسته تربپيچ
تادل به زيربارش گلدسته،تركنم
اينجااذان گريه ي مولاشنيدني ست
اينجاوضو خوش ست به خون جگركنم
اين قطعه،جانمازامام شهيدماست!
مي خواهم اي دريغ ازينجاسفركنم!
حج ست هشت فرسخ ازين جاده ردشدن!
بايدمسافران حرم راخبركنم!
حس مي كنم كه نافله ازدشت مي وزد
وقت ست تاكه هروله رابيشتركنم
اين دشت درحديث،"طريق الرضا"ي ماست
بايددرين مسير،سلوكي دگركنم
اينجاخوش ست جامه دران غرق گريه شد
قطع درخت وسوسه بااين تبركنم
اينجاخوش ست ذكرشبانگاه دركوير
انگشتري به دست وعبايي به سركنم
مي ترسم ازقيامت وسرگشتگي به حشر
يكباره استغاثه ي اين المفركنم
اينجادرنگ كرد،كويرآبروگرفت
برسنگ،شرح واقعه اي معتبركنم
گويي به صخره هاي هوامي خوردسرم
وقت ست تاكه قافيه رادربدر كنم
امشب صداي روشني ازدور مي رسد
خواهم شنيدچشم به بالا اگركنم:
ازاين مسيرسمت سنابادرفته ام
تاخاك تشنه رابه قدم عين زركنم
ازاين مسيرآمده ام تاكوير را
باربناي نيمه شبم شعله وركنم
مي بينمت امام من!آشفته آمدم
تاازدلم شراره ي عصيان به دركنم
مي آيم ازشميم قدمگاه پرشوم
برعطرماه،پنجره رابازتركنم
ختم قصيده،روضه ي ماه جوان توست
اين راامام!هديه ي روزپدركنم؟!