مسافران با بوی تند عطرهای عربی
از کربلا بر می گردند
اتوبوس های خسته بغداد
از شب های هزارو یک فاجعه می گویند
که هنوز هم
نینوا زن آشفته ای را در ذهن خود شیون می کندو
شانه می کشد
تار
تار
مو های سپید کودکی را که باد
آوازهایش را
هزار سال ست در ذهن خود می وزد
چند آتشفشان در سینه پنهان کرده ای زن؟
که اینگونه چشم های بیابان می سوزد.
کنار سر خوردگی این رود غم زده
جاری ست
صدای العطش ماهی ها...
و پرنده های فرات
که از مرزها می گذرند
از حدود گستاخ سیم های خاردارو
روی مین های خونخوار ضد نفر
تخم میگذارند
هر سال
به وقت 61 هجری
جوجه های سرخشان سر از تخم ها بیرون می کشندو
هراسان
از آشیانه های سوخته می پرسند:
اینجا کجای زمین است
که زمان
هرگز عبور خودرا باور نکرده است؟
و این زن
که گودال عمیقی میان چشم هایش
به خون نشسته
کیست ؟
که سند شهادت خدا را در این خاک
به ابدیت پیوند می زند...
در انتهای روز
میان غروب غم انگیز دو خورشید
آسمان به تماشا می نشیند
پرنده های بالغی را
که بر خاکستر سرخ روز دهم
تخم می گذارند.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/8/15 در ساعت : 21:10:19
| تعداد مشاهده این شعر :
1650
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.