شبیه حرف چرندی که می توان نشنفت
به هرزه سبحه نگردان عزیز جان یامُفت
عیار عشق حقیقی فراتر از حد است
چرا نبایدش از چشم حاسدان بنهفت؟
وزیده بود اگر از سمت قبله طوفانی
که هر چه بود ریا در مسیر خود می رُفت
هزار مرتبه با حق وداع می گفتی
چگونه راه کنی طی به دست و پای چُلُفت؟
وبال اگر که به گردن نبود معصیتت
خدا به صرف ریای تو بر نمی آشفت
زلال زمزم عرفان بنوش و سر خوش باش
که اوج عزّت عرفان فقط ندارد افت
به روز حسرت از این درد در فغان هستی
چرا به خدمت ایزد نبوده ای پاجفت؟
در این فناکده از پا خطا نکن دستی
که هست روز قیامت مصیبتت هنگفت
سپاسمند خدا باش چون که در گلشن
بدون لطف خداوند غنچه ای نشکفت
فقط به طاعت حق تن دهند عاقل ها
مهار نفس چموش است اگر لجام کلفت
کمان به دست اگر از فرط کینه می بینی
کمین گرفته دلا دشمنت، نباید خفت
به گوش ناشنوا چون سخن فرو نرود
بدون فایده هرگز سخن نباید گفت