شدی ویرانی فردی که مانده روی سوگندش
اگرچه تلخ بودی او تو را پنداشته قندش
همیشه می شود پیدا یکی در باورِ حافظ
که می بخشد برای تو بخارا و سمرقندش
یکی غمگین تر از تنهاییِ یک صخرۀ سنگی
که بعد از تو ندیده آینه تصویر لبخندش
یکی از جنس واژه با سکوتی مملو از فریاد
که نشنیده صدایش را کسی غیر از خداوندنش
یکی مانند شهری که فقط او ساکن آنجاست
که بویت را بگیرد از خیابان ها و دربندش
نمی داند کجا را زیر پا بگذارد اصلا یا ...
نمی داند کجای این زمین بلعیده اروندش
جهت ها و مسافت گم شود در ذهن هرکس که
شکسته خاکریز و مضمحل گشته پدافندش
چه می شد می گرفتی دستِ محکومِ زمستان را
و با خود می کشیدی سمت فروردین از اسفندش
#حسین_وفا
تاریخ ارسال :
1397/2/29 در ساعت : 0:43:1
| تعداد مشاهده این شعر :
380
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.