السلام ای دوست ای جانان من
السلام ایرانی و ایران من
می کنم شکرانه ی دیدار تو
بوسه کردم سنگ و خاک و خار تو
سال ها با آرزویت زیستم
کی ترا دیدم؟ به بویت زیستم.
قرن ها بگزشت دور از خانه ایم
همنشین با مردم بیگانه ایم.
یک نفس بی یاد تو بیرون نشد
هیج لیلی را چنین مجنون نشد.
دوست می دارم خراسان تورا
این حرم این کعبۀ جان تورا
پاره جان نبی در جان توست
این حرم سرمایه ایمان توست
چون مسلمانان اسیر نان شدند
اهل بیت مصطفی قربان شدند
عشق رفت و علم رفت و نام رفت
آن شکوه ملت اسلام رفت
باز خورشید از دلت تابنده شد
عشق و ایمان و عمل سرزنده شد
مرغ حق زین روضه در پرواز شد
انقلاب دیگری آغاز شد...
روزگار وصل جانان آمدست
یوسف گم گشته کنعان آمدست.
آمدم اینک سلام ای شهریار
می شناسییم؟ منم اسفندیار!
جان نهادم در کف دستان تو
بعد از این دست من و دامان تو.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:4:58
| تعداد مشاهده این شعر :
933
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.