ادبیات تاجیک شاخه ای از ادبیات نام آور فارسی در آسیای میانه است که به مثابه ی یک بال قوی در طول قرون متمادی سیمرغ شعر فارسی را به پرواز درآاورده است. این ادبیات تا ابتدای قرن بیستم میلادی روند طبیعی خودرا با فراز و نشیب های مختص آسیای میانه می پیمود تا این که شیپور انقلاب بلشویکی در این قسمت از بلاد اسلامی دمیده شد و این سرزمین را نزدیک به یک قرن از پیکره ی اصلی خویش کاملا جدا کرد.بنابرین ادبیات تاجیک مانند سایر بخش ها از بدنه ی ادبیات فارسی جدا و شامل شبکه ی واحد ادبیات شوروی شد. طور معلوم، تحولات بنیادین سیاسی و اجتماعی که بعد از پیروزی انقلاب بلشویکی روسیه در آسیای میانه رخ داد طبیعتا پیامد های فرهنگی و ادبی تازه ی نیز به دنبال داشت. بذری فرهنگی ای که کمونست ها در این منطقه کاشتند مسلما میوه ی تازه با طعم دیگرگون به بار آورد. درخت همان درخت بود اما از پیوندی که به آن زده شد حاصلی متفاوت بدست آمد.
انقلاب بلشویکی مانند دیگر امور در رابطه با ادبیات و فرهنگ نیز دیدگاه خاص خود را داشت. پایه و اساس دولت تازه تاسیس شوروی ایدیولوژی مارکسستی- لنینی اعلام شد و تمام امور در سراسر این کشور پهناور باید از این ایدیولوژی تبعیت می کردند، منجمله ادبیات و فرهنک. بر اساس این سیاست دستگاه ایدیولوژی حزب کمونیست ضمن تعریف تازه از ادبیات و رسالت ادبای شوروی، چهارچوب و معیار های جدید ی نیز برای ارزیابی ماهیت و محتوای ادبیات شوروی اعمال کرد که تبعیت از آن برای همه شاعران و نویسندگان آن کشور الزام آور بود زیرا رهبران شوروی مدعی بودند که نطام سیاسی که آنان ایجاد کرده اند بهترین نظام سیاسی در جهان و اندیشه سوسیالسم که عمدتا بر اساس نظریات مارکس و لنین تعبیر و تفسیر میشد، به عنوان برترین اندیشه برای بنیاد جامعۀ فاضلۀ بشری، محسوب می شود. از این رو، در چنین نظامی رسالت ادبیات و ادبا تبلیغ برنامه های ایدیولوژی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دولت شوروی و تشویق مردم سراسر دنیا برای پذیرش ساخت سوسیالستی از نوعی شوروی آن بود. اما دولت شوروی تا زمان سرکوب کامل نیروهای مسلح مخالف خویش در آسیای میانه زیرکانه دیدگاه های خاص خودرا در رابطه با دین و فرهنگ دیگر ملت ها بروز نمی داد تا با مخالفت همگانی مواجه نشود. بنابرین تا سال 1930 میلادی مکاتب و حوزه های ادبی گوناگون با روش و سلیقه های متفاوت، کماکان به حیات خود ادامه می دادند. به نوشته ی دکتر معروف رجبی: « ادبیات در سال های بیستم و سی ام اساسا از جانب ادیبان از لحاظ برآمد اجتماعی غیرکارگر ایجاد می شد زیرا از پرولتاریای جنگاور که اکثرا بی سواد بودند، ادیبان و روشنفکران کافی به میدان نیامده بود.» [1]
حکومت شوروی از نظر ایدیولوژی به روشنفکران نسل گذشته صرف نظر از استقبال آنان از انقلاب ، اصلا اعتماد نداشت اما بر اساس ملاحظات سیاسی وجود آن هارا تحمل می کرد. کمونیست ها حتی به دهقانان به دلیل داشتن یک تکه زمین باوری کامل نداشتند و بیشتر روی طبقه ی کارگر حساب می کردند. کمونیست ها روشنفکران بازمانده از سیستم سیاسی گذشته را به عنوان نمایندگان صنف بورژوازی یاد می کردند. پرفسور شریف جان حسین زاده در مقاله ای با نام « مبارزه در جبهه ی ادبیات» که در سال 1934 منتشر شد درباره ی این گروه نوشته است: نمایندگانی که از جانب (منظور ادبیات جدیدیه ) برای ما گذاشته اند سزاوار ایجاد ادبیات پرولتاریا نیستند زیرا که آنان ماهیت انقلاب را به طور کامل درک نکرده اند. موج های انقلاب در رگ و پی و خون آنان حالا هم هضم نشده است. بنابرین توسط آنها ایجاد ادبیات نو را انتظار داشتن خطا است.[2]
از این رو، به محض تثبیت موقعیت حکومت شوروی در این منطقه سیاست ها و دیدگاه های اصلی کمونیست ها نسبت به دین و فرهنگ آشکار شد و همزمان در این مدت نیروهای تربیت شده ی مکتب شوروی نیز برای انجام رسالت جدید فرهنگی خویش آماده و وارد صحنه ی ادبیات و فرهنگ شدند. به موازات آشکار شدن سیاست ها و اهداف واقعی کمونیست ها در دهه ی 30 و 40 قرن بیستم موج جدید فرار مغز ها که عمدتا شامل علمای دین و شاعران و نویسندگان دیگراندیش می شد، آغاز گردید و آن دسته از روشنفکرانی که به دولت شوروی اعتماد کردند و متواری نشدند در دوران اختناق استالینی با تهمت و بهتان بی اساس توسط بلشویک ها از بین برده شدند. به همبن ترتیب « از پیروزی انقلاب اکتبر و تصرف بخارا به دست بلشویک های روسیه هنوز ده سالی نگذشته بود که سیاست های سلطگرایی و ضد ملی بلشویک ها رفته- رفته آشکارتر شد. در پایان این دوره، جریان پرولیت کلت (فرهنگ کارگری) به راه افتاد که همۀ سنت های رایج را انکار می کرد و هنر و رسومی را که نظام نوین شوروی پی افکنده بود ترجیح می داد؛ چندان که در تاجیکستان بر عروض فارسی خرده گرفتند و آن را متعلق به ادبیات کهنۀ فئودالی دانستند و می گفتند که طبقۀ نوین پرولتاریا که حاکم بر جامعه است، به هنر نوی نیاز دارد.» [3]
چنین بود که خوبی سمرقندی شاعر مستعد که در دار المعلمین شوروی در باکو نیز تحصیل کرده بود در اعتراض به این سیاست ها به افغانستان فرار می کند. خوبی سمرقندی مخالفت خود را این گونه بیان داشته است:
جمعی ز مقیدان که بی دین گشتند
در مصلحت طریق لنین گشتند.
بودند کلوخ و در خلاب افتادند
خوردند نجاستی و سرگین گشتند
یا
ما سجده به جز حضرت رحمان نکنیم
تعظیم به اغنیای نادان نکنیم
با بنده چو بندگی نمودن کفر است
از بهر معاش ترک ایمان نکنیم
خوبی سمرقندی همچنین علت شکست مسلمانان را ناشی از جهل و نادانی آنان و غفلت و بی خبری حکام و برخی علمای دین ارزیابی کرده است.
ملا ز سیاست جهان بی خبر است
از مکر و فریب این و آن بی خبر است
هرچند ز دشمنان دین بیزار است
خود آالت دست دشمنان بی خبر است.
کمونیست ها معتقد بودند که چون دولت شوروی حکومت کارگر و دهقان است ادبیات آن نیز باید توسط طبقۀ کارگر آفریده شود. از این رو، در دهۀ اول پیروزی انقلاب اکتبر کمونیست ها شعار «برای ادبیات کارگری»- را مطرح کردند که هدف اصلی آن خلق آثار ویژۀ کارگری توسط کارگران برای خود کارگران بود. برای دستیابی به این هدف دولت شوروی در سال 1934 اتفاق نویسندگان شوروی را با زیرمجموعه های آن در تمام جمهوریهای دیگری که تحت امرش بود تاسیس کرد و دستور لازم را جهت آموزش و حمایت همه جانبۀ شعرا و نویسندگان ازطبقۀ کارگر صادر نمود . قبل از تاسیس اتفاق در این جمهوری ها ، انجمن نویسندگان پرولتر فعالیت می کرد. به دنبال این دستور اتفاق نویسندگان تاجیکستان بلافاصله در شهر و روستا ها برای شناسایی و جلب جوانان مستعید و با اعتماد از طبقۀ کارگر و دهقان اقدام و در یک مدت کوتاه لشکری از شعرا و ادبای پرولتررا برای خدمت به آرمان های حزب کمونیست آماده کرد. پرفسور ایرژی بچکا در بارۀ هدف تاسیس اتفاق نویسندگان می نگارد:« هدف اصلی آن عبارت از آن بود که فعالیت نویسندگان را جهت بخشد و معلوم سازد که آنان با چه کیفیتی می توانند نویسنده، شاعر، عا لم، ادیب، منتقد یا نماشنامه مویس باشند.» [4]
به نظر کمونیست ها انقلاب اکتبر در تفکر اقوام شوروی تحول تازه ایجاد کرده و عمومیت جدید تاریخی آنان را به وجود آورده بود. بنابرین این عمومیت و یگانگی که از ویژگی های مختص جامعۀ سوسیالستی شوروی می باشد، تنها در یگانگی و هم رأیی سیاسی و اجتماعی مردمان شوروی خلاصه نمی شد بلکه باید در بخش هنر، ادبیات و زیبا شناختی آنان نیزمتبلور گردد. هدف کمونیست ها از این همگون سازی، پرورش آدم نو- آدم تیپ شوروی بود که صرف نظر از تعلقات نژادی، ملی و مذهبی خویش در گذشته، مطابق خواست آنها فکر کند و با شیوۀ مورد نظر آنان زندگی نماید.به دنبال این سیاست، یک ادبیات قالبی و یکرنگ با محتوای مشابه و سطحی در سراسر شوروی با ادعای واقعگرایی شکل گرفت که واقعیت مصنوعی دولت شوروی را مدح و ستایش می کرد. این یک ادبیات بیگانه با تفکر و حقیقت ذات بشری بود و خصوصیت صرف تبلیغاتی داشت زیرا کمونیست ها از ادبیات هم مانند یک ابزار یا یک رسانه به خاطر تبلیغ ایدئولوژی خویش سوءاستفاده می کردند و به جنبه های هنری آن چندان اهمیتی قایل نبودند. بنابرین ملاک ارزیابی آثار ادبی نزد آنان نه ارزش هنری و ادبی آثار بلکه میزان تعهد و صداقت شخص نویسنده یا شاعربه ایدیولوژی کمونیستی، محسوب می شد.در چنین فضایی ادبیات شوروی تاجیک هرچند که با شبکۀ وسیع ادبیات شوروی پیوند خورد و تجربیات تازه ی را کسب کرد اما سطح آن از نظر هنری و زیباشناسی نسبت به ادبیات کلاسیک به مراتب پایینتر رفت. شاعران این دوره طبق رهنمود های حزب کمونبست ادبیات را وسیلۀ تبلیغات ایدیولوژیک و برنامه های روزمرۀ حزب کمونیست و دولت شوروی قرار داده بوند. بنابرین محتوای اصلی آثار آنان را فعالیت روزمره سیاسی- اجتماعی حزب تشکیل می دهد. اکثر شعرا و نویسندگان شوروی از جمله تاجیک که برآمد اجتماعی شان از طبقۀ کارگر و دهقان بود به سیاست و برنامه های حزب و رهبران آن اعتقاد راسخ داشتند و تمام اقدامات دولت را در جامعه تبلیغ و ستایش می کردند و انتظار و توقع حزب کمونیست نیز ازآنان همین تبلیغات بود نه شعر و شعور. برای یک کمونیست روس یا ملت دیگر که با زبان و ادب تاجیکی اصلا آشنایی نداشت، مسلما به ارزش هنری آثار آنان نمی اندیشید و برایش مهم هم نبود. برای کمونیست ها مهم تبعیت از اهداف و سیاست آنها بود. اما از سوی دیگر وقتی شاعر شوروی تاجیک می گوید:
به ما پرتیه ی محبوب این سان بهر و بر بخشید
زمان نو، جهان نو به اولاد بشر بخشید.
زمین و آب و ماشین را به دهقانان نمود احسان
به صحراهای کالخازی ما تخم و ثمر بخشید.
زواد و فبریک و کان را به دست کارگر بسپرد
به فرزندان خوشبخت وطن علم و هنر بخشید. [5]
در آن زمان برای نسل خویش راست می گفت. یا اینکه محمد جان رحیمی می فرماید:
ای آن که پابرهنه به هر سو دویده ی
در زندگی سلامت هستی ندیده ی
در زیر بار محنت کلاک بی شرف
دهقان موسفید و کمان خمیده ا ی
اکنون حکومت از تو و حاصل از آن توست
راه تو لنینی ست – نه تنها شنیده ای. [6]
برای مردم آن زمان واقعا نشاط آور و از نظر اجتماعی قابل استقبال بود. زیرا « وضع مسلمین تاجیک و عموما آسیای میانه در آستانه ی انقلاب اکتبر خیلی نامطلوب بود و مردم ( از شدت ظلمی که بر آنها می رفت ) تمایل و آمادگی حمایت از نظام حاکم در مقابل هر گونه تجاوز احتمالی را نداشتند.» [7]
خوبی سمرقندی نیز که ذکرش در بالا رفت به همین مسایل اشاره و از حکام زمان خویش به دلیل غفلت و نادانی شدیدا گله می کند.
بنیاد وطن خراب از دست تو شد
ملت همه مست و خواب از دست تو شد
از غایت جهل و غفلت و بی خبری
این هستی ما خراب از دست تو شد.
چنین وضع اسفبار اجتماعی مردم مسلمان آسیای میانه را به انقلاب روسیه متمایل کرد. به قول محی الدین امین راده:
بودیم عمر ها ز اسیران دام غم
با سینه های سوخته و دیده های نم
ناگاه طلوع کرد چو خورشید انقلاب
شب شد به روز منقلب و محو شد ستم. [8]
این بحث خیلی طولانی است، ولی موضوع ما بررسی اوضاع سیاسی اجتماعی آسیای میانه یا تاجیکستان کنونی در ابتدای قرن بیستم نیست بلکه بحث ادبیات، ارزشهای ادبی و جایگاه آن در دوران شوروی میباشد. اینکه ادیبان و شعرای شوروی تاجیک تا چه حد واقعیت و حقیقت جامعه ی خود را در آثارشان بیان کرده اند یک مسأله است و اینکه آثار آفریده آنان در آن زمان چه قدر ارزش ادبی و هنری دارد مسأله دیگر. ما سیر تحول ادبیات تاجیک در دوران شوروی را به چهار مرحله تقسیم بندی کردیم.
مرحلۀ اول آن از سال 1917 سال پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه تا سال 1930 میلادی را در بر می گیرد. این مرحله از ادبیات را نمایندگان تمام اقشار جامعه که از انقلاب استقبال کردند، ایجاد نموده اند. هرچند آثار این دوره عمدتا شعاری و تبیغاتی است اما از نظر هنر بیان و سلاست کلام به ادبیات گذشته نزدیک تر و نسبت به آثار بعدی خود قوی تر می باشند. برای مثال محمد جان رحیمی از نسل گذشته در غزلی به استقبال انقلاب اکتبر می گوید:
ای به حسن عالم افروز تو شیدا شد دلم
در هوایت بود و چون خورشید پیدا شد دلم
یا خود ابوالقاسم لاهوتی می سراید:
بیرون بیا ز پرده بدر این صحاب حسن
بگزار تا که جلوه کند آفتاب حسن
مرحلۀ دوم، از سال 1930 شروع و تا سال 1960 ادامه پیدا می کند. آثار این دوره را عمدتا نسل کمسومول که تربیت دیدۀ مکاتب شوروی بودند و برآمد اجتماعیشان نیز از طبقۀ کارگر و دهقان بود، ایجاد کرده اند و بخش اعظم این آثار فاقد ارزش هنری و ادبی بوده با زبانی ساده و از نظر فکری ساده لوحانه می باشند. این آثار از نظر موضوع و محتوا کاملا مشابه هم بوده در آن به مدح و ستایش حزب کمونیست، رهبران دولت شوروی، نظام سوسیالستی، کشف حجاب، مبارزۀ کارگران علیه استعمارگران و محکومیت امپرالیسم جهانی پرداخته شده است.
نمونۀ شعر این دوره بدین شکل است.
آفرین بادا شمارا پهلوانان، آفرین
مرد و زن های دلیر تاجیکستان آفرین
شوقتان مارا به کالخاز شما آورده است
ای سزاواران مهر و حرمت و شان آفرین
( میرزا ترسون زاده )
یا خود حبیب یوسفی در تمجید رهبران دولت شوروی می سراید:
من در دل خود مهر ستلین دارم
در سینۀ خود نشان لنین دارم
در خانه ی من راه نیابد دشمن
من دست قوی، چشم جهان بین دارم
نکتۀ قابل توجه این مرحلۀ سی ساله دوران جنگ دولت شوروی علیه آلمانی نازی میباشد. برای اولین بار در همین دوره حزب کمونیست به شعرا و نویسندگان اقوام مختلف شوروی اجازه می دهد که از نماد ها و قهرمانان گذشتۀ خویش برای تشویق سربازان این اقوام در جبهه جنگ استفاده کنند.
مرحلۀ سوم، دورۀ از سال 1960 تا سال 1985 میلادی را در بر می گیرد. شروع این مرحله از زمان محکومیت کیش استالین در شوروی در سال 1959 میلادی بود که به دنبال این پرده دری موج جدید فکری در فضای شوروی ایجاد شد. ما این دوره از ادبیات را دورۀ بیداری فکری در ادبیات شوروی تاجیک نامگزاری کردیم زیرا در همین دوره است که اندیشه های ملی و توجه به مسألۀ زبان و فرهنگ ملی ، احیای سنت و ارزشهای ملی و موضوع خودشناسی ملی در ادبیات این دوره کم- کم مطرح می شود. این روند بیانگر این نکته است که شعرا و نویسندگان تاجیک به تدریج احساس کردند که سیاست فرهنگی دولت شوروی در گذشته در ارتباط با مسألۀ فرهنگ و ارزش های دیگر خرده ملیت ها بخصوص تاجیکان چندان عادلانه نبوده است. این واقعیت شاعر جوان سال 1960 مؤمین قناعت را برای بیان این گونه ابیات تحریک می کند:
ای دادگاه خاکیان، ای آسمان بی کران
تنگ است حال تاجیکان در زیر خاک و خاکدان
ای دود آتشگاه ها، آماجگاه آه ها
تخت بلند اهورا، بخت بد اجداد ها...
تاجیک ز روی راستی، اول زمین را کشت کرد
از خاک آتش خانه ها از مهر مادر خشت کرد
کشت نخستین را درود، یشت نخستین را سرور
از بهر مادر مهر پاک- قانون اول را نویشت
در عصمت زاینده خاک
مرحلۀ چهارم نیز سال های 1985 تا سال 1992 زمان کسب استقلا تاجیکستان را در بر می گیرد. در سال 1985 گورباچف سیاست بازسازی و آشکاربیانی را در سراسر شوروی اعلام کرد و به دنبال آن توفان اندیشه های فروخفتۀ مردم شوروی به حرکت درآمد تا جایی که این امپراتوری بزرگ جهانی بر اثر همین توفان فرو پاشید. این یک دورۀ کوتاه طلایی بیان آزادانۀ اندیشه و نظر در دوران شوروی بود. در این دوره همه حرف ها وناگفته ها گفته شد اما دولت شوروی پایدار نماند تا ببینیم با این مشکلات چگونه برخورد خواهد کرد.
بنابرین با وجود محدودیت ها و اعمال چهارچوب ، موازین و دستورات حزبی از یک سو و دیدگاه حزب به ادبیات و رسالت ادیبان، ادبیات شوروی تاجیک از ویژگی های نیز برخوردار است .
ویژگی اول آن مردمی بودن این ادبیات است. برای اولین بار از نظر سیاسی و اجتماعی ادبیات فارسی تاجیکی در ماورا النهر به زندگی مردم نزدیک می شود و درد و آلام واقعی آنان را با زبان خود آنان بازگو می کند. ادبیات شوروی تاجیک از این نگاه واقعا یک ادبیات کاملا مردمی بود زیرا آثار آن توسط طبقۀ پایین دست جامعه یعنی کارگر و دهقان آفریده شده است و در آن بویی از اشرافیت و اشرافی گری به مشام نمی رسد.
دوم، صرفا در همین دوره ادبیات به مسایل سیاسی و اجتماعی مردم به طور مشخص توجه می کند و مشکلات اجتماعی آنان را در قالب های متنوع برای بررسی جامعه عرضه می دارد.
سوم، در همین دوره است که درادبیات تاجیک به طور جدی به موضوعاتی مانند وطن، آزادی انسان، قانون، حقوق زن و مسإله رشد علم و تکنولوژی می پردازد.
چهارم، در دوران شوروی انواع جدید ژانر های ادبی نظیر شعر پلکانی، چهارپاره، رومان، درام و نمایشنامه وارد ادبیات تاجیک می شود و گذشته از این ادبیات به بخش های جداگانه ی تخصصی تقسیم بندی شده به فعالیت خویش ادامه می دهد.
پنجم، مهمترویژگی ادبیات شوروی تاجیک این است که صرف نظر از محدودیت های ایدیولوژیکی و زبانی اکثریت آثار منثور و منظوم این دوره به زبان تاجیکی- فارسی رایج در ورارود آفریده شده است که این امر برای حفظ زبان مادری و ارزشهای ملی از خطر نابودی، خیلی با اهمیت بود.
از این جهت نگارنده این مطلب ، با نظر کیت هچینسکی موافق است که در باره ی ادبیات تاجیک در دوران شوروی می نویسد: « علارغم آن که ادبیات تاجیک هم مثل ادبیات دیگر ملل و اقوام شوروی از دهه های 1930 تحت کنترل شدید ایدیولوژی حزب بوده و علارغم تلاش حزب برای یکنواخت کردن ادبیات اقوام مختلف، داستان سرایان، شعرا و نماشنامه نویسان تاجیک توانسته اند ویژگی های ادبیات ملی خود را حفظ کنند، ویژگی های که ادبیات آنان را از ادبیات دیگر اقوام جمهوری های شوروی متمایز می کند و شعرا و نویسندگان تاجیک همچنان با الهام گیری از ادبیات فارسی و فرهنگی بومی غنی خود و با در نظر گرفتن سنن و احساسات ملی به شرح زندگی هموطنان خود ادامه داده اند. » [9]
از سوی دیگر با وجود آن که در طول هفتاد سال سیطره ی شوروی ، زبان تاجیکی از مقام دولتی افتاده و تا سطح یک زبان خانوادگی محدود شده بود، اما شعر تاجیک نسبت به آثار منثور هویت فارسی خویش را بیشتر حفظ کرده است. بنابرین، امروز فارسی زبانان جهان زبان شعر تاجیک را نسبت به زبان نثر و مقالات علمی که بیشتر تحت تاثیر لهجه های محلی و اصطلاحات بیگانه قرار گرفته اند، راحت تر درک می کنند. به همین دلیل است که شعر تاجیک از نظر بیان به شعر کلاسیک نزدیک می شود و شاعر تاجیک برای بیان احساسات و عواطف امروزی خود به زبان ادبی کلاسیک قدیم پناه می برد زیرا زبان تاجیکی رایج به دلیل محدودیت های نامبرده شده از ظرفیت کافی برای بیان اندیشه هایش به زبان روز برخردار نیست. به عبارت دیگر، شاعران در طول هفتاد سال زمان شوروی با تکیه به زبان بیان شعر کلاسیک از حریم فرهنگ و زبان مادری خویش دفاع کرده اند. یعنی در طول این مدت تکیه به سنت، فرهنگ و ادب تاجیک را از نابودی نجات داد.
بهروز ذبیح الله
[1]معروف رجبی، تاریخ تنقید و ادبیات شناسی، دوشنبه، نشریات عرفان، 1997، ص 23
[3]دانشنامه ادب فارسی، ج 1، تهران، 1375، ص 62
[4]ایرژی بچکا، ادبیات فارسی در تاجیکستان، تهران، 1372، ص 237
[5]میرزا ترسون زاده، آثار منتخب، ج 1، دوشنبه، نشریات عرفان، 1981، ص 44
[6]محمد جان رحیمی، صباح سخن، دوشنبه نشریات دولتی، 1963، ص 18
[7]شمس الحق نور،اسلام و نهضت اسلامی در تاجیکستان معاصر، تهران 1374، ص 11
[8]محی الدین امین زاده، منتخبات، ج1، دوشنبه، عرفان، 1976، ص 15
[9]کیت هچینسکی، ادبیات تاجیک از انقلاب اکتبر تا دورۀ استالین زدای، مجلۀ اذبستان، شمارۀ 3، تهران 1368، ص 21