طبع شـیرین تو تنگ قند شیرین می کند
گرچه مردان را مضیقت کار سنگین می کند
شاعر ار انسان بود ؛ پشت سر پیغمبر است
ورنه شاعر نیست او. یک کار ننگین می کند
شاعر آن باشد . که باهرجمله گلریزان کند
با مسیحایی دمش انفاس ، مشکین می کند
شاعری گر دردمند درد هم نوعش شود ؟
از کجا شیطان توانش رخنه دردین می کند
شعر بانوی سخن باشد . جمیـل الشـاکله
کی چنین بانو ؟کنار تخت سر کین می کند
زن اگر شاعر شود . او را بشاید آسمان
خوشهء پروین برون ازشعر پروین میکند
تخت حاضربخت ناظر مرگ میخواهی بیا
اختیارت جبر را .این قصه تضمین می کند
کار تاریخ است تکرار . و مشو غافل ز کار
ناصرالدین باز امیری .راهیِ فین می کند
گر پدر را دیده باشد .لحظه ای بالای سر
کی جسارت بر پدر یا اینکه توهین میکند
در بزرگی ها رذالت ریشه اش درکودکیست
هرکسی آن می کند.پس لاجرم این می کند .
هیچ ببر ماده ای دیدی . کنارش ببر نر
یادِ ترشی لیتهء روباه مسکین می کند
هیچ عاقل کودکی؟ وقت زکام خوکیان
کاسهء همسایه را از گند خود فین میکند