نوشت خاطره هایی که از قلم افتاد
نوشت نام تو را اشک از قلم افتاد
کمی برای خودش صحنه را تجسم کرد
بیاد خیمه و قنداقه و علم افتاد
و در میان دو گنبد شبیه دو خورشید
نشست روی زمین خاک از قدم افتاد
بیاد دخترکی پا برهنه در این دشت
که جرعه جرعه زمین خورد و نم به نم افتاد
دو قطره مرثیه بارید همنوای شفق
و دست محمل خورشید در عدم افتاد
رسیده بود به جایی که چشم باید بست
و باز یاد همان شعر محتشم افتاد
وبیت بیت غزل را به اشک خود " تر " کرد
سرش به روی دو زانو به دست غم افتاد
تمام خاطره ها را گریست با حسرت
همان دقیقه که مشک تو از قلم افتاد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/27 در ساعت : 22:56:39
| تعداد مشاهده این شعر :
844
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.